باز روحانی رفت جمع روشنفکران*

حمید رسایی نوشته:«مجله «آگاهی‌نو» در شماره اخیرش گزارشی از جلسه حسن روحانی با چند چهره رسانه‌ای اصلاح‌طلب منتشر کرده است. در بخشی از این گزارش نویسنده به نقل از روحانی نوشته که وی خیلی شب‌ها از فرط فکر به اوضاع کشور بیشتر از یک یا دو ساعت نمی‌خوابیده است. ظاهرا یکی از این شب‌ها هم…Continue reading باز روحانی رفت جمع روشنفکران*

آزادی کُلّش واس ماس

زیاده‌نویس اسم وبلاگ امیر(سجاد) حکیمی بود. اولین‌بار سال ۸۲ که با هم چت کردیم تازه یکی از داستان‌هایش را خوانده بودم. نظرم را پرسید، گفتم خوب بود ولی من آخرش نفهمیدم حَسن یوسفی کی بود. چقدر خندیدیم و چقدر خجالت کشیدم. ما به این گل فقط می‌گفتیم یوسفی. تمام مدتی که داستانش را می‌خواندم و…Continue reading آزادی کُلّش واس ماس

روایت فتح

من هرگز شیفته شهید آوینی نبودم. برنامه روایت فتح را دوست داشتم ولی جسته گریخته دیدم. اما دو نفر را سالهای ابتدایی وبلاگنویسی می‌شناختم که خیلی دوستش داشتند. اصلاح‌طلب هستند. یکی از آنها سال ۸۴ به من می‌گفت مبادا به احمدی‌نژاد رأی بدهی، او رئیس‌جمهور بشود توی پیاده‌روها دیوار می‌کشد. جان؟ نخیر. این حربه‌ها که…Continue reading روایت فتح

بستن دریچه امید

ای ملت، ما نبودیم که حتی آب خوردن شما را گره زدیم به برجام و کلی پول دادیم شرکتهای فرانسوی آمدند ایران برای مثلاً همکاری و بتن ریختیم توی رآکتورهایتان و پول دادیم هواپیمای نو بخریم و لبخند زدیم و هی کسری بودجه آوردیم و یکهو برجام پرید و تحریم شدیم و شرکتها جیم شدند…Continue reading بستن دریچه امید

باشید تا دولت‌تان بدمد!

  امروز صبح یک پیاده‌روی نسبتاً طولانی داشتم، رفتیم آزمایشگاه نزدیک خانه‌امان برای تست کبدی. همشهری داستان خریدیم و همشهری ماه. توی ویترین یک بقالی [همان سوپری] دیدیم که برف روی شیروانی داغ وارد سینمای خانگی شده است. چرا من آن موقع که رفتیم تماشایش کردیم در موردش ننوشته بودم؟ توی کوچه‌ی اصلی یک عدد ماشین اُپل را آتش زده…Continue reading باشید تا دولت‌تان بدمد!

سفر ـ روز چهارم

روز چهارم، دوباره بعد از صبحانه، سوار اتوبوس‌ها شدیم که باز هم طبق معمول چون من و مادر کُند بودیم، تا رسیدیم اتوبوس‌ها پُر شده بود چون گویا، تور دیگری دو روز بعد از ما رسیده بودند و تورگاید پیش خودش فکر کرده بود، دو گروه را با هم ببرد. لذا ما و چند نفر…Continue reading سفر ـ روز چهارم

دم ِ آسمان تبریز گرم!

۱. نمی‌دانید چقدر از خواندن پیغام تبریک تولدهای دوستان فیس‌بوکی و دوستان وبلاگی خوش به حالم شده است! اصلاً من مانده‌ام این همه محبت را چگونه پاسخ بدهم … کلمه کم می‌آورم عزیزانم  ۲. امروز برف بارید … غافلگیرمان کرد. امروز قرار بود مریم مهمان من باشد. برف غافلگریمان کرد. راننده دیر کرد. خیلی دیر.…Continue reading دم ِ آسمان تبریز گرم!