حقا که مرا دنیا بی دوست نمی‌باید*

کوچکی دنیا دیگر شورش در آمده. بروی عضو ویراستی بشوی، آنجا عکس و اسم یک دوست مجازی قدیمی را ببینی در بخش معرفی، دنبالش کنی. سلام و احوالپرسی بکنید. بگوید ویسگون را ساخته و پرداخته. بروی عضو ویسگون بشوی و هنوز دو ماه نشده صبح زود بهت بگوید خانم جعفری یادتان هست در وبلاگتان از…Continue reading حقا که مرا دنیا بی دوست نمی‌باید*

من بلدم بلدم!

یاروی اعظم، منظورم سفیر انگلیس است، ویدئو پر کرده و به فارسی از علایقش به ایران صحبت کرده. دختر می‌پرسد کدام لهجه فارسی را دوست دارید؟ با عشوه می‌گوید «اصفهوونیه‌س». فکر کنم علی کامران، برادر دوستم منیره یا هر اصفهانی این را بشنود جفت پا برود توی حلق سفیر. اصفهونی نه احمق! ایصفهانی. با کش…Continue reading من بلدم بلدم!

آب آیینه عشق گذران است

سیزده بدر سال ۸۵، کنار زاینده رود پر آب بودیم با هانیه. خوشحالم که دوباره زاینده رود پر آب شده است. ولی آذربایجان‌شرقی همچنان بارندگی کم است. برف قابل عرضی نباریده. خواهرم چند وقت پیش از رودی که در روستا دارند می‌گفت که چقدر نسبت به سالی که رفتند آنجا کم آب شده. عکس‌هایی از…Continue reading آب آیینه عشق گذران است

یا حیّ یا قیّوم

سال ۸۰ من دانشگاه قبول شده بودم؛ جامعه‌شناسی. از طرفی سال قبلش حینِ طرح استخدام شده بودم و همزمان کلاس‌های متعددی مشغول بودم و بیمارستان هم به علت کمبود کادر و افزایش ظرفیت پذیرش بیمار، شیفت‌های پشتِ سر هم و فرسایشی به ما تحمیل می‌کرد. من اما در اوج خرسندی و آرمان‌خواهی بودم. هنوز بیست و سه ساله بودم.…Continue reading یا حیّ یا قیّوم

ادبیات علیه ادبیات

«پیاده راه افتادم. گفتم، بلدم. مگر نه این‌جا متولد شده‌ بودم. توی همان اتاق، شاید هم توی همان صندوق‌خانه، پشت به بارو؟ تمام مسیر را از کنار رودخانه رفتم. فاصله‌ دو پل بیشه نبود. اما گاهی گندم و جوی کاشته بودند. بچه‌ها هم شنا می‌کردند. گرداب بود. نرسیده به پل از سد کناره بالا آمدم.…Continue reading ادبیات علیه ادبیات