در هیچ افقی جاده‌ای نبود*

رفته بودم نوشته‌های هفت سال پیشم را بخوانم. برای نوشتن چیز دیگری لازم داشتم. احساس عجیبی تجربه کردم. احساس کردم در زمان جا زده‌ام. احساس کردم هرگز روزی شب نشده و ماهی سر نیامده و سالی نو نشده. اندوه و تنهایی و بیماری و حسرت همان است که بود. بود بود. توی یکی نوشته بودم…Continue reading در هیچ افقی جاده‌ای نبود*

ماه تنها بود

حباب روشنی از چشمانم جدا می‌شود و می‌رود کنار چشمه‌ای روی برگ آلاله‌ی به گل نشسته‌ای پری می‌شود. دلم هوای شب کرده است دم کرده تابستان تبریز و نسیم کرختی که گاهی انتهای سبک ساقه‌ای را بجنباند. آن بالای بالا تکه ابر پهن نحیفی مثل روبندی حریر صورت کبود ماه را پوشانده باشد. ستاره‌هایی که…Continue reading ماه تنها بود

خواب‌رو

زخم همان زخم دیرین است. تار همان. صدا اما با کهنه‌گی دلخراشی برمی‌خیزد. خواب‌ها نقشه‌ریز زندگی من شده‌اند. پنجره‌هایی از نور لبریز، از بو سرشار. مادر را این‌بار سخت گرفتم. دست‌هایش را و کبود-رگ‌های پاهای از راه رفتن خسته‌اش. سوی باریک چشمان از مچاله‌گی کوچکش هم. و خنده‌اش مثل همان روزهای قربان صدقه رفتن‌هایم. کاش…Continue reading خواب‌رو

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت ..

گربه خر می‌باشد (+) مُرد/ه است. امسال تابستان که رفته بودیم تبریز، وقتی دیدیمش هر دو شوکه شدیم. نصف شده بود. به قدری لاغر و نحیف که اگر سرتقی و لوس بازی‌هایش برای مادر را نمی‌دیدم باور نمی‌کردم. بی‌قراری‌اش را فهمیدیم که از بی‌التفاتی‌های مادر است. گرسنه‌اش بود. مادر دیگر نمی‌توانست برود برایش چینه‌دان مرغ…Continue reading هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت ..

چون می‌روی، بی من مرو

  دیجیتالی شدن عکاسی، ورای تمام محسناتش، عیب گنده‌اش همین چاپ نشدن آنهاست. اینکه نیازی نمی‌بینی چاپشان کنی. تلنبار می‌شوند روی هم توی فایلها و درایوها و هاردها. چی بشود گذرت بیفتد ببینی‌شان و چی بشود وسوسه شوی تماشاشان کنی. چی شده باشد فایل‌بندی کرده باشی‌شان، اسم و تاریخ داشته باشند. بعد میان آن همه…Continue reading چون می‌روی، بی من مرو

ریشه‌های خیالم

«… چند روز است که خیال‌ت چنگ زده است به ریشه‌های خیال‌م. مدام. کشمکش غریبی‌ست، از جنس «همواره» نیست. خُنک است و دلچسب. نگرانی نیست یا دلشوره که به هیجانم بیاورد. نفس نتوانم بکشم و هی در فکرم تو را بیاندازم جلوی یک کامیون هشت چرخ یا از یک بلندی ــ یک پُل ــ بیافتی…Continue reading ریشه‌های خیالم

سیگار بکشید جاهلها

مارتین، عصرها که صدای خنده‌ی دخترها از حیاط خلوت ساختمان به گوشم می‌رسد هوایی می‌شوم. دخترک اخموی آن سالها می‌شوم که با شنیدن صدای بچه‌ها یواشکی از دریچه‌ی پستِ در خانه دید می‌زدم. قلبم تاپ‌تاپ می‌زد تا مادر چادر به سر و چهارپایه‌ی چوبی به دست برود کوچه، توی خم عقب‌کشی خانه‌ی نسرین‌اینا بنشیند کنار…Continue reading سیگار بکشید جاهلها