سیگار بکشید جاهلها

مارتین،

عصرها که صدای خنده‌ی دخترها از حیاط خلوت ساختمان به گوشم می‌رسد هوایی می‌شوم. دخترک اخموی آن سالها می‌شوم که با شنیدن صدای بچه‌ها یواشکی از دریچه‌ی پستِ در خانه دید می‌زدم. قلبم تاپ‌تاپ می‌زد تا مادر چادر به سر و چهارپایه‌ی چوبی به دست برود کوچه، توی خم عقب‌کشی خانه‌ی نسرین‌اینا بنشیند کنار مادر طاهره و لیلان خانم و خدابیامرز اشرف خانم. من هم بروم بایستم به تماشای بازی‌هایی که هرگز یاد نگرفتم قواعدشان را. از بس که بازی‌ام ندادند دخترها.

از ساعت شش تا هفت عصر دخترها می‌خندند، جر می‌زنند، دعوا می‌کنند و باز می‌خندند و من هوای بالکن به سرم می‌زند. هوای کوچه‌های اردیبهشت را توی ریه‌هایم حس می‌کنم. صدای گنجشک‌ها. که مادر می‌گفت سرمای زمستان تبریز گنجشک‌ها را کشته است و تبریز گنجشک ندارد امسال. حالا که آلبالو شکوفه نمی‌دهد و نگران غنچه‌هایش نخ نمی‌کشیم لای شاخه‌ها، گنجشکی هم نیست.

می‌دانی اینجا فقط گنجشک دارد با یک قناری. قناری را توی قفس می‌گذارند یک جایی از بالکن و هوای کوچه‌های اریبهشت می‌ریزد توی ریه‌هایش و یکریز می‌خواند. کبوتر ندارد. من دیگر لازم نیست نان خورد کنم براشان و یاد امیر بی‌اندازم دانه بریزد براشان روی رف باریک پنجره که سینه بچسبانند به شیشه و دعوا کنند و بزنند دانه‌ها را بریزند پایین ابله‌ها. طاقت هم را نداشتند. مثل ما آدم‌ها. ما هم طاقت هم را نداریم.

چند روز پیش یک ربع ده دقیقه زودتر از کسی در کافه هنر تنها شدم. چهار جوان نشسته بودند با یک میز فاصله از من و سیگار به سیگار بسته بودند. یک نیم ساعتی افزون‌تر هم تنها ماندم با ریه‌هایی که داشت دود سیگارشان را که خیلی دلبر فوت می‌کردند بالای سرشان فرو می‌داد. به پسر کافه‌ای گفتم مگر طبقه بالا برای سیگاری‌ها نیست؟ گفت بله ولی بالا جا نبود اینها آمدند پایین. گفتم باشد ولی لااقل کمتر بکشند. رفت که بگوید، خجالت کشید. دست آویزان برگشت و گفت چی بگویم آخر؟ پشتم به صاحب کافه بود. به زحمت ویلچیر را چرخاندم و حواسش را از موبایلش پراندم و گفتم. نگاهی انداخت به‌شان. نگاهی انداخت به دور بار. بعد برگشت به من که الآن می‌گویم پنجره آشپزخانه را باز کنند! «بأرضٍ عالمها ملجمٌ و جاهلها مکرمٌ.*»

دلم هوای اردیبهشتی می‌خواهد. قالیچه را پهن کنم کنار دیوار پای پنجره. هنوز حیاط پر از درخت باشد. دور حوض گلدان‌های شمعدانی و بگونیا. خنک باشد. ضبط صوت کنار دستم، معین بخواند و من آرام آرام گریه‌خواب بروم. گنجشک‌ها دل کنند بیایند، از دور و برم مورچه شکار کنند.‌

 

* کلام امیر – نهج‌البلاغه. ص ۱۶

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.