از ماجراهای واقعی

یکبار اینجا خبر دادم که سینما آزادی برای معلولین با یک نفر همراه بلیط رایگان می‌دهد.بعدتر خبر دادم که شرطش این است که یلخی و الله بختکی بروی ببینی چه فیلمی به ساعت یلخی بختی تو می‌خورد را ببینی و تازه روز سه‌شنبه و آخر هفته و تعطیل نباشد. اینطوری شد که امیر جان که…Continue reading از ماجراهای واقعی

شرحه شرحه گویمت از درد انحطاط!

  چهارشنبه هفته‌ی گذشته رفتیم تماشای «طبقه حساس». انتظار خاصی نداشتم. رفته بودیم کمی بخندیم. اما فقط اندکی خندیدیم. همین‌طور نشسته بودم تا فیلم تمام شود. نه نیمه‌ اولش جالب بود نه نیمه دوم‌ش. این نیمه اول دوم کردن فیلمنامه‌اش را هم درک نکردم البته! شوخی‌هایذرکیک سر میز ناهار سوم زنِ فلانی. مسافرت چین یکهویی.…Continue reading شرحه شرحه گویمت از درد انحطاط!

موتیفات نوروزانه

۱. بعد از این همه روز نشسته‌ام که بنویسم شروع خوبی داشتیم. بعد از سبک سنگین کردن‌ها و مشاوره‌ گرفتن‌های بسیار تصمیم گرفتیم زمینی برویم تبریز. اذیت نشدیم. پرویز مهربانی کرد و راه هموار بود و چون زود راه افتاده بودیم به ترافیک نخوردیم. لذت بصری فراوانی که طبیعت آذربایجان دارد امیر را مسحور کرد…Continue reading موتیفات نوروزانه

حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!

شماره‌ این ماه همشهری سینما، اختصاص دارد به دعوای «فیلم ایرانی». گویا اینکه عده‌ای فیلم «یه حبه قند» را یک فیلم ایرانی لقب داده‌اند به مذاق خیلی‌ها ناخوش آمده است. اینکه فیلم را تا حد «کارت پستال‌»های قدیمی کشیده‌اند پایین و مثلاً گذاشته‌اند روبروی فیلمی مثلِ «جدایی نادر از سیمین» و دعوا گرفته‌اند که چرا این دومی را نگفته‌اید یک فیلم ایرانی…Continue reading حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!

روزی روزگاری، پیامبری بود …

از هر چه بگذریم، از زیبایی‌ برازنده‌ فیلم، از انتخاب اصولی و بی‌خدشه‌ بازیگران و گریم‌های عالی، از داستانِ عظیم سلیمانِ نبی (ع) و … از این نمی‌توانم بگذرم که چُنین فیلم باشکوهی را همراهِ تو به تماشا نشستم … اولین فیلمی که با تو، در سینما نشستم به تماشا … و همراهِ تو از…Continue reading روزی روزگاری، پیامبری بود …

خروس قندی!

با سیب و تسبیح و هانیه و مریم رفته بودیم تماشای «خروس جنگی». البته پیشنهاد «بر و بچ» بود! وگرنه اینجانب کجا، خروس قندی کجا! القصه، موقع برگشتن همه سوار یک تاکسی شدیم. وسط راه سیب و تسبیح جلوی مسجدی پیاده شدند. راننده کمی مردّد ماند. بعد مستأصل حرکت کرد. گفت «حالا بزرگ‌تر شما پیاده…Continue reading خروس قندی!

وقتی همه خوابیم اتفاق می‌افتد!

به یک فقره خداوند تمام وقت، با حقوق و مزایای عالی و سرویس ایاب و ذهاب نیازمندیم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چراغ‌های حیاط را خاموش کرده بود. شب تاریکی بود. زیادی تاریک بود. ماه پشت ابر تیره‌ای پنهان بود و ستاره‌ای توی آسمان دیده نمی‌شد. کتاب‌های دعا را یکی یکی از گوشه و کنار جمع کرد. گاهی کتابی…Continue reading وقتی همه خوابیم اتفاق می‌افتد!