وقتی که ام.اس آمد …

  وسط اتاق دراز به دراز افتاده‌ام، مادر می‌پرسد:« خوبی؟ » صلیب شده‌ام توی خون تند قالی‌ها … « مامانی شیطونه می‌گه امروز نرم دکتر … »، می‌پرسد آمپول‌هایم تمام شده‌اند؟! می‌گویم نه … دو هفته شد و هنوز خوب نشدم … روی تخت سفید توی آن اتاق کوچک دراز می‌کشم و خانم دکتر شعفی…Continue reading وقتی که ام.اس آمد …

چشم‌هایم مالِ تو!

نمی‌لافم ور بلافم هم‌چو آب نیست‌ مرا از مرگ آتش اضطراب …                                        ـــــــــــــــــــــــ می‌گوید من نمی‌شناسم؟!، می‌گوید از سمت راست برویم و می‌گویم باشد. خیلی خسته‌ام، خیالم که بنشینم کمی روی نیمکت‌هایی که همیشه‌ی خدا سبزند و کمی بخوانم و کمی اگر شد، می‌گویم پس چرا نمی‌رسیم؟ می‌گوید پشت همین پیچ … می‌گوید آن پژو را…Continue reading چشم‌هایم مالِ تو!

نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

  « نگار فسون‌گر نقاب دریده‌ست … چقدر ظریف گفتید استاد، از آن‌روز مدام، تصور این‌که دارم نوازش‌شان می‌کنم، لذتی عجیب می‌بخشدم که باز هم تن‌های نرم و کُرکی و زمخت و ناهموار همه‌اشان را با همان لطافتی نوازش کنم که باید … لذت عجیبی دارد این روزهای آخر سال، بوی خاک خیس خورده، بوی…Continue reading نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

اتوبوس اسم قشنگی است!

می‌گم:«علی اسم داداشی رو چی می‌خوای بذاری؟» می‌گه:« علی‌رضا» می‌گم:« نمی‌شه که! اسم تو،علی ِ ، اسم باباتم، رضا …» معصومه می‌گه:«می‌ذاریم هادی!» و نگام می‌کنه … علی می‌گه:«می‌ذاریم مهدی!» می‌گم:«مهدی زیاد داریم آخه! علی بذاریم عباس؟ … ایوب؟ … یحیی؟ … یحیی قشنگ‌تره! … یحیی جعفری!» دیگه عصبانی شده داره با پشت قاشق‌ش دونه‌های…Continue reading اتوبوس اسم قشنگی است!