از هوس‌های مباح!

آخرهای اسفند که می‌شد، از مردی که کنار پست تقسیم برقِ نبش خیابانی که از چهارراه نماز می‌رود سمتِ سه راهی امین بساط داشت و خودکار و سیگار و باتری و تقویم جیبی می‌فروخت، تقویم جیبی پارس می‌خریدم، با جلد قرمز. از سال ۷۹ تا به گمانم ۸۴. یعنی تا وقتی که بنا به صلاح‌دید…Continue reading از هوس‌های مباح!

بغضی که نشکست …

*چند ماه پیش حمید[همان آقایی که خانه‌ی ما بودند] مدیر سایت ام.اس‌سنتر(+) تماس گرفت با من که اگر از من دعوت بشود بروم به یک برنامه‌ی زنده مشکلی ندارم؟ اینکه تمام دنیا بفهمند ام.اس دارم مشکلی برای من به وجود نمی‌آورد؟ گفتم الآن هم تمام دنیا می‌دانند من ام.اس دارم، مشکلی نیست. *طی این دو…Continue reading بغضی که نشکست …

آدم بزرگها گریه نمی‌کنند!

نشست کنار پنجره. دست‌هایش را در زیر بغل‌هایش گذاشت و سرش را تکیه داد به شیشه. هیکل سیاه رنگ براق سگ، زیر تاب ِ دنبال چیزی می‌گشت که تیزتر بود و تُندتر. دم‌اش را در هوا تاب می‌داد. سیخ شومینه را توی دست‌اش تاب می‌داد. خودش را انداخت روی کاناپه. یکی از پاهایش را انداخت…Continue reading آدم بزرگها گریه نمی‌کنند!

موتیفات از سر کلافه‌گی!

۱. «ضعف در مقابل احساسات بغرنج، وسیله‌ی دفاعی کودک است. او اثر کار را می‌بیند بدون آنکه به اطراف و جوانب آن توجه داشته باشد. مشکل ارضا کنجکاوی با افکار ناچیزی برای کودک حل شده است. رأی نهایی زندگی فقط بعدها، وقتی پرونده‌ی تجارب تکمیل شد صادر می‌گردد. در این موقع دسته‌های مختلف پدیده‌ها با…Continue reading موتیفات از سر کلافه‌گی!

اسب ابلق شاهزاده‌ی معمولی یا لبخند هیجده‌ساله‌ی رامین.

اعلام همه نوع و گونه برائت: این یک داستان واقعی است ولیکن، تمام شخصیت‌های این داستان خیالی می‌باشند و هر گونه تشابه اسمی و وصفی، کاملاً و شدیداً تصادفی می‌باشد. گفته باشم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حذف شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مادر رامین را دیدم! خیلی وقت بود که نمی‌دیدم‌ش که با آن عشق می‌آمد و با جاروی کوچکی اطراف‌ش…Continue reading اسب ابلق شاهزاده‌ی معمولی یا لبخند هیجده‌ساله‌ی رامین.

موتیفات آذرانه!

۱. قُل یا أیّها الکافرونَ لا أعبُدُ مَا تعبُدُونَ وَ لا أنتُمْ عابدُونَ مَا أعبُدُ وَ لا أنَا عابدٌ مّا عبدْتُمْ وَ لا أنتُم عابدُونَ ما أعبُدُ لکُم دینُکُم وَ لیَ دینِ ! ۲. « قربان … قربان … قربان … ]خش خش بیسیم[ تا جوابی از آن سوی خط منو به هیجان بیاره ،…Continue reading موتیفات آذرانه!

آواز گنجشک‌ها

امروز، شانزدهم مهر، مصادف است با روز تولد علی کوچولوی داداش رضا … روزی که بالاخره همه فهمیدند که من دیگر تنها نیستم، دیگر تا آخر عمر، دوستی دارم که هرگز به حال خود رهایم نخواهد کرد … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با خودم می‌گویم: «این دیگر بید مجنون نیست که سر جای‌ت میخکوب‌ت کند و حس کنی…Continue reading آواز گنجشک‌ها