سال ۷۵ فرزانه علیخواه تعریف میکرد یک دختر دانشجوی پزشکی پایه انترنی را از زیر کسی کشیده بودند بیرون. در حراست در مقام دفاع گفته بود با حجم سنگین درسهایی که میخوانیم نیاز به تفریح داریم. برای مهدیه تعریف میکردم که چیزهای که میشنود اصلاً تازه نیستند، همان سالها، دخترها سعی کرده بودند داخل کارتن…Continue reading انقلاب، انقلاب پابرهنگان است
برچسب: فرزانه علی خواه
چشمهای بسته بازترند*
چند روز پیش خواب دیدم رفتهام ارومیه. اول ترم بود و اتاق را تحویل گرفته بودم، اتاق ۲۱۹ را. قشنگ شماره یادم بود ولی برای کاری رفته بودم بیرون و توی طبقات خوابگاه اسیر شده بودم. میدانستم باید بروم طبقه همکف ولی در طبقه همکف اتاق دویستونوزده نبود و رفتم یک طبقه بالاتر و…Continue reading چشمهای بسته بازترند*
فرزانه و لیوان پا فیلیاش
ترم اولی که بودم، در اتاق ۲۱۹ با زهرا و فرزانه و رقیه هم اتاقی بودم. زهرا هم مثل خودم ترم اولی بود و دانشجوی بهداشت محیط. فرزانه و رقیه دانشجوی ترم شش پرستاری. سال بالایی. اخمو. خودخواه و از دماغ فیل افتاده. در ستاد دانشگاه علوم پزشکی ارومیه با زهرا دوست شدم. بنا به…Continue reading فرزانه و لیوان پا فیلیاش
سفر کردن …
سفر که میروم، آرام میشوم. مثل تابستان آن سالی که هادی رفت*، مثل سنگینی آن بار عظیم که پیش فریبا سبک شدم. ارومیه را دوست دارم. شهری که عشق و نفرت را همزمان در من برمیانگیزد. وقتی آنجا یاد گرفتم چطور زندگی کنم به تنهایی از میان برزخی معذب بگریزم. آن شبی که میان…Continue reading سفر کردن …