من امروز تنها هستم. امیر رفته است سر کار* و الآن که دارم تایپ میکنم باکلوفن و تیزانیدین دارند دو تایی کرکرهی پلکهام را میکشند پایین. گاهی چونان سریع خوابم میبرد که حتی فرصت نمیکنم درست دراز بکشم!!! القصه! اویس که یادتان هست؟ پسرمان را میگویم. طفلک مظلوم بیگناهِ من مدتی است که عین مادرش…Continue reading مهربان مادری که منم!
برچسب: فیزیوتراپی
پر نقشتر از فرش دلم، بافتهای نیست!
چند روز پیش نوشته بودم که آقای بهروزی و خانم فیزیوتراپم با دو نفر متخصص ارتوپد فنی قرار گذاشته بودند که مرا جداگانه در کلینیک ملاقات کنند و نظرشان را در خصوص وضعیت من و ابزار کمکی بگویند. اولی پیشنهاد RGO را دادند که کمر و لگنم را هم پوشش بدهد و بتوانم راه بروم.…Continue reading پر نقشتر از فرش دلم، بافتهای نیست!
:)
وقتی خانم فیزیوتراپم دامن دستبافم را تنم دید به امیر گفت چه احساسی دارید که همچین خانم هنرمندی دارید؟ امیر گفت هنوز برای من چیزی نبافته است که احساسی پیدا کنم! من هم این دستکش مندرآوردی را برای امیر عزیزم بافتم که احساس پیدا کند. مندرآوردی چون هیچ جایی الگوی بافت دستکش قلاب بافی نیافتم…Continue reading 🙂
در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!
سلام! شکر خدا پالس گرفتنم در منزل به جز فلبیتِ رگ محترم عارضهی خاصی به همراه نداشت که البته همین فلبیت باعث شد چند روزی نه بتوانم ببافم و نه بتوانم سری به نت بزنم. چون آقای تزریقاتچی که برخلافِ آن قبلی که فرمودهای فرمایش فرموده بودند به یاد ماندنی (+) بسیار چشم پاک و…Continue reading در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!
این نیز بگذرد خوب است.
اساماس میفرستادم به تسبیح که برو خانهی ما، دفترچهم را بردار بیا بیمارستان برویم دکتر. همین. و تسبیح میفهمید این یعنی چه. یعنی میرویم دکتر و دکتر برایم پالس تجویز میکند و یکی دو هفتهای تسبیح میشود دختر خانهی ما. مرا میبرد هلالاحمر و برمیگرداند. میرویم مرکز امآرآیی و … به ناهار و شامم میرسد.…Continue reading این نیز بگذرد خوب است.
چایهای معطر
آدم باید سر شب برود جلوی خانهی دوستش توقف کند. هوا سرد باشد و تمام تنش از کار فیزیوتراپی کوفته و خمیر باشد. شیشه ماشین را بدهد پایین و لیوان چای معطری که دوستش آورده بردارد و رفع تشنگی کند. بگویند و بخندند و دلش یک خواهر بخواهد عین او (+). یک خواهر در نزدیکی…Continue reading چایهای معطر
هرجاییآنه!
۱. سم (+) نوشته بود: «وبلاگ را یکی باید بنویسد. یکی که مثل من خوشبخت نباشد. “رضایت باعث نوشتن داستان های خوب نمی شه. رضایت و خوشبختی قابل توصیف نیست. مثل مه، مثل دود. شفاف و فرّار. تا حالا نقاشی رو دیدی که بتونه دود رو نقاشی کنه؟” – اگنس، پیتر اشتام» ۲. سرم پر…Continue reading هرجاییآنه!