مادر من پسر عمویی دارد «علیالنقی» نام. صدایش میزنیم عننقی عموغلی. آدم خوبی است. شریف است. نان حلال درمیآورد. نان بازویش را میخورد* که چی؟ که بابا دست بردارید از کفن پوشیدنهای الکی و مسخرهتان وقت و بیوقت. آن کفنی که مردم ورامین پوشیدند کجا کفن شما کجا. بگذارید عید مردم کمی بخندند. کمی لذت…Continue reading من نهار نَخِردِمِه!
برچسب: مذهب
از ناهیدها
قبلاً هم نوشته بودم که ناهید آن سالهای نوجوانی چقدر مذهبی بود و من چقدر مذهب گریز و چقدر نامههایی که برایم مینوشت پُر بود از خدا و امام حسین و حضرت زهرا. همیشه میگفتم تو مذهبت را به ارث بُردهای من وارث هیچکدام نیستم، باید خودم گیرشان بیاورم. اینطوری شد که قبول کردنِ حسین…Continue reading از ناهیدها
معرفی فیلم: Jude
نوشته بودم که امیر کلی فیلم دارد که با اینکه هر روز تقریباً یک یا دو تا فیلم میبینیم باز هم تمام نمیشود. البته نه که تمام فیلمها، خوب باشند، فیلم خوب هم داریم و فیلم بد هم. گاهی یک فیلم فکر و ذهنِ مرا به شدت درگیر میکند و گاهی از زمانی که صرفِ…Continue reading معرفی فیلم: Jude
کوکو یک پرنده است!
دیشب فیلم «بچهی رزماری» را تماشا میکردیم. فیلم بدی نبود، آنقدر موفق بود که تا آخر فیلم مرا هیجانزده، با دهانِ باز جلوی تلویزیون نگاهدارد. مُهرهها را عینِ یک داستانِ پلیسی از نوعِ آگاتایی مرتب و بیخدشه چیده بود. گاهی یک کلیدهایی به بیننده میداد، ولی سریع بینندهی هوشمندش را دور میزد و یک بازی…Continue reading کوکو یک پرنده است!
همایون ارشادی در Agora
فیلم آگورا، تنها به خاطر اینکه «همایونِ ارشادی» در آن بازی کرده است، نیست که برایم جذاب است. اسکندریهی تحتِ حاکمیتِ خدایانِ باستان، مکانِ رشد علم و فلسفه و هنر است. مکانی است که معابدش، محلِ ترویجِ علوم است. جایی است که «زن» در آن، استاد فلسفه و نجوم است. کتابخانهای عظیم دارد. تا آنکه…Continue reading همایون ارشادی در Agora
همین!
« … اگر تشیع را در بغض نسبت به چند شخصیت تاریخی به نام خلیفه و حبّ چند شخصیت مذهبی به نام امام منحصر بدانیم، البته خیلی از این اعمال را حتی سلطهی مغول بر بغداد و سقوط خلافت عثمانی را به وسیلهی حتی صلیبیها برای شیعه پیروزی به شمار میآوریم. اما اگر تشیع مکتبی…Continue reading همین!
۲۳
چقدر سال بود که حتی یادم رفته بود هستی؟ چقدر سال گذشته بود از آخرینباری که صدایت را شنیده بودم؟ چقدر سال گذشته بود از چشمانتظاریی من برای تو، وقتی زنگ آخر زده میشد و دلم تاپتاپ میزد که بروم تا برسم در مدرسهی شما که آرام و زیبا بیایی و از خیابان رد شوی…Continue reading ۲۳