معرفی فیلم: Jude

نوشته بودم که امیر کلی فیلم دارد که با اینکه هر روز تقریباً یک یا دو تا فیلم می‌بینیم باز هم تمام نمی‌شود. البته نه که تمام فیلم‌ها، خوب باشند، فیلم خوب هم داریم و فیلم بد هم. گاهی یک فیلم فکر و ذهنِ مرا به شدت درگیر می‌کند و گاهی از زمانی که صرفِ تماشای آن کرده‌ام، دلزده می‌شوم. [آیا قانونِ « هر کتابی ارزش یکبار خواندن را دارد» درباره‌ی فیلم هم صادق است؟]

چند وقتِ پیش «Jude» را تماشا کردیم. فیلم درباره‌ی دخترعمو و پسرعمو [احتمالاً پسرخاله و دخترخاله یا یک چیزی در این مایه‌ها: این خارجی‌ها کلمه نداشتند برای سوا کردنِ این مقولات؟]یی است که هر دو دچار اشتباه در انتخابِ شریک زندگی‌شان می‌شوند. انتخاب‌ها هول‌هولکی و فاقد شعور است. مرد داستان، از نوجوانی بر پایه‌ی سفارش معلم دهکده، کتاب زیاد خوانده است تا برود دانشگاه، زن‌ش اما سر به هوایی است که به خوبی از عهده‌ی کشتنِ خوک برمی‌آید. دختر داستان در شهری که دانشگاه در آن واقع است، در یک کارگاه ـ نمایشگاه صنایع دستی کار می‌کند. دختر بر پایه‌ی برخی شایعات در خصوص ارتباط داشتن با «جود»[همان کازین] و احتمال اخراج از مدرسه، با همان معلم دورانِ کودکی جود ازدواج می‌کند.

به مرور آن دو، پی می‌برند که عاشق هم هستند و باید با هم زندگی کنند ولی لزوماً نباید عقدِ قانونی میانِ‌شان جاری شود: دوست داشتن کافی است تا محرم شوند! آن دو قرار است صاحب فرزندی شوند که سر و کله‌ی «جود»ِ پسر [از زنِ اول] پیدا می‌شود. بعدها مجددا صاحب فرزند دیگری می‌شوند. روابط خانوادگی حسنه است و همه با وجود نداری و تنگ‌دستی و خانه به دوشی زندگی خوبی دارند. ولیکن مردمِ نادان و نفهم شهرهای مختلفی که آنها به‌شان سفر می‌کنند تا کاری دست و پا کنند، به محض اینکه می‌فهمند این دو زن و شوهر قانونی نیستند، آنها را از کار و خانه بیرون می‌کنند. رقت‌انگیز است که مردم در آن دورانِ بخصوص هیچ درکی از «عشق کافی است» ندارند.

در آخرین مجادله بر سر شرعیات، جودِ پسر با این حس و دریافتِ کودکانه که از پاسخ سرسری و پنهان‌کارانه‌ی زن نشأت می‌گیرد که «چون فرزندمان زیاد است به ما خانه نمی‌دهند»، خود و خواهر و برادرش را زیادی می‌یابد و برای اینکه پدر و دخترعموی پدری را آسوده سازد، زمانی‌که زن و مرد برای یافتنِ کار بیرون رفته‌اند، آن‌ها را خفه می‌کند و بعد خودش را دار می‌زند.

 صحنه بیش از حد تصور رقت‌انگیز است.

زن با استدلالی که بیش از حد نخ‌نما شده است [در داستان‌ها و رمان‌های زیادی خوانده‌ایم: مثل خرمگس و پرنده‌ی خارزار] نبرد با خدا را بیش از این جایز نمی‌داند و از مرد جدا می‌شود. در حالی‌که هنوز عاشق همدیگر هستند، مجبورند به این خاطر که در زمانِ نامناسبی از درک و فهم اجتماعی روابط زن و مرد می‌زی‌اند، «دور» از هم زندگی کنند.

تمامیتِ فیلم با وجودِ پایانِ مستدل و به‌ظاهر توابانه، غیرمستقیم و نیرومند پیامِ غالب خود را می‌رساند: مذهب نباید پای‌ش را بیش از گلیم‌ش دراز کند و زندگی را به‌کامِ مردمان تلخ کند. باعثِ جدایی میان انسان‌هایی شود که مکمل هم هستند و اصلاً برای هم آفریده شده‌اند، شود و کودکانِ بی‌گناه را وادارَد تا خودشان را بکُشند … زمانِ آن فرا رسیده است تا خدا بمیرد!

 (+)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.