از ناهیدها

قبلاً هم نوشته بودم که ناهید آن سال‌های نوجوانی چقدر مذهبی بود و من چقدر مذهب گریز و چقدر نامه‌هایی که برایم می‌نوشت پُر بود از خدا و امام حسین و حضرت زهرا. همیشه می‌گفتم تو مذهبت را به ارث بُرده‌ای من وارث هیچ‌کدام نیستم، باید خودم گیرشان بیاورم. اینطوری شد که قبول کردنِ حسین…Continue reading از ناهیدها

عصر چهارشنبه‌ای بود!

نمی‌دانستم امروز دوم بهمن باشد. گیر کرده‌ام، مانده‌ام هنوز در دیماهِ پُر اتفاق. اگر بخواهم توضیح بدهم، طولانی می‌شود، خیلی طولانی‌تر از ــ انگار ــ روالِ معمول. می‌گویند من خیلی طولانی می‌نویسم و حتی خیلی تُند تُند [سلام حسین] این‌روزها از همه می‌شنوم. برای همین است که دستم به نوشتن نمی‌رود. حتی با اینکه گفته…Continue reading عصر چهارشنبه‌ای بود!

موتیفات آخرین روز تابستان

۱. ابتدا اینکه: آقای خصوصی نویس محترم! ما شدیداً خوشحال می‌باشم* که دیروز وسوسه شدم با شما تماس بگیرم. یعنی یک جورهایی در این موقعیت خاص روحی و فکری اتفاق فوق‌العاده‌ای هم محسوب می‌شود. یعنی بعد از اینکه سخن قَد کشید و گفتید قطع کنم تا شما تماس بگیرید و به طرز شگفت‌انگیزی دقیقاً همان…Continue reading موتیفات آخرین روز تابستان

لحظه‌های بی تو بودن، می‌گذره، اما به سختی …

۱. اصلاً مانده‌ام که چرا باید یک ساعت دیرتر می‌رسیدم میان بازوانت که نگران شده باشی و کلافه و یک ساعت زودتر از آغوشت جدا می‌شدم که دلتنگ بودی و دلگیر*؟ ۲. مانده‌ام که چرا نشد غرق شوم در طعم نگاه‌هایت که از باران زلال‌ترند و درخشان‌تر؟ یا چنان عادت کردم به صبح‌های با تو…Continue reading لحظه‌های بی تو بودن، می‌گذره، اما به سختی …

آخرین موتیفات مجردانه!

۱. سال پیش وقتی مریم عروسی کرد (+) و بعد تعداد پیامکهاش و تلفن‌هاش و بیرون رفتن‌هایمان به طرز فجیعی پایین آمد، هی تیکه می‌انداختم که آره دیگه! بعد الآن که نمی‌شود حتی به عکاسی زنگ بزنم و وقت بگیرم و یا بعد چند روز تازه یادم می‌افتد که زنگ بزنم ببینم لباسم آماده شده است…Continue reading آخرین موتیفات مجردانه!

این گرمای اعصاب خورد کُن ِ کثافت!

می‌گذارم به حساب مادرانه‌گی‌اش. هر چه باشد بیشتر از چهل و پنج سال از من بزرگ‌تر است. هفتاد و شش سال پیرتر از دنیاست. می‌گذارم به حساب این پیر بودن از دنیا. پناه می‌برم به خدا که مبادا این دل، دوباره بشکند. که دوباره قصه‌ی «پدر» تکرار شود. نمی‌شود. نمی‌دانم بگذارم‌اش به حساب اضطراب ِ…Continue reading این گرمای اعصاب خورد کُن ِ کثافت!

موتیفات نمایشگاهی از نوع کتاب

۱. چهارشنبه، نزدیک ساعت دوازده ظهر بود که دیگر با تشویق منیر، تصمیم گرفتم بروم تهران. بعد یک‌هو آنقدر سریع همه چیز مهیا شد برای رفتن که خودم نگران شدم! یعنی شیوا، بلیط‌هایم را اوکی کرد و منیر مرخصی‌ام را رد کرد و خودم هم نشسته بودم و رفته بودم توی فکر که اگر زمین…Continue reading موتیفات نمایشگاهی از نوع کتاب