نوشتن یا ننوشتن. مسأله این است.

برنامه، مستندی بود درباره چگونگی ساخت فیلم ۲۰۰۱ کوبریک. پیرمردی که دچار فلج اطفال ثانویه شده بود می‌گفت این بیماری نادر است چون کسی اینقدر عمر نمی‌کند که به آن مبتلا شود. تنیس روی میز بازی می‌کرد و می‌گفت وقتی نویسنده‌ای به هر علتی از قدرت حرکت محروم می‌شود به نفع اوست. چون دیگر کاری…Continue reading نوشتن یا ننوشتن. مسأله این است.

GetDataBack

آن سالی که هادی رفت درست همین موقع بود که توی رنوی فریبا نشسته بودم و در زمینه‌ی آهنگی ترکی خیره به خطوط سفید ممتد و متقاطع وسط جاده ارومیه به روستایی نزدیک دریاچه آرام گرفتم. کسی نمی‌داند از وقتی که [پانزده سال پیش] شگرد گریه زیر دوش آب را به شهناز سپردم این خطوط…Continue reading GetDataBack

از کارکردها

هر ماهی رنگ و بویی دارد. تیرماه نرسیده بوی هادی می‌دهد: بوی زایش و میرش. توأمان می‌خندم  و می‌گریم و نشانه‌ها پُررنگ و جرّی‌ترند برای لرزاندنِ دل و چشم و اشک. مرداد ولی بوی دو خدا دارد. بوی دو آفریننده. بوی کعبه‌ای و بوی شیدایی. مگر نه اینکه «مرا آفرید آنکه دوستم داشت»؟!    

آمدی جانم به قربانت …

هیچ کاری به اندازه‌ی آشپزی از راه دور مسخره نیست. اینکه بنشینی و به کسی بگویی خوب الآن فلانش را بریز و فلانش را اضافه کن! بدون اینکه هم‌ش بزنی خودت و از حجم داخل قابلمه تصوری داشته باشی. که حتی بنشینی و بگویی که چقدر پودر بریزد داخل محفظه‌ی ماشین لباسشویی و روی چهار…Continue reading آمدی جانم به قربانت …

دردمند

دیشب به آرزو می‌گفتم که کسی در کامنتی به من یادآوری کرده بود که مدت طولانی است از «درد» می‌نویسم ـ لاجرم. این البته هیچ‌وقت هدف من از نوشتن نبود. از سال ۸۲ تا اواخر سال ۸۷ اینجا یک وبلاگِ مختص نوشتن از ادبیات و سیاست و مذهب بود. حتی مطمئناً حالتی روزنوشت‌گونه هم نداشت.…Continue reading دردمند

آخرین موتیفات سال ۹۰

فروردین: سال تحویل منزل پدر امیر بودیم و بعد از مدتها اسکناس نوی تانخورده عیدی گرفتم و لذتی که بهم دست داد، مصمم کرد از این به بعد به بچه‌ها اسکناس عیدی بدهم نه کتاب و بازی فکری! با دعوتِ سعید کیای عزیز رفتیم تماشای مستندی از زندگی نادر ابراهیمی. فوق‌العاده بود. با دعوتِ آرام…Continue reading آخرین موتیفات سال ۹۰

با احترام به تمام دوستانم!

یک وقت‌هایی باید آدم‌ها، خاطره‌ها و اصلاً هر چیزی را زیر و رو کرد.خوب‌هایش را و دوست داشتنی‌هایش را یادآوری کرد برای روز مبادا. روز مبادا هر وقتی می‌تواند باشد؛ مثلاً وقتی که یک اتفاق خوشحال کننده داری، وقتی از روند تکراری زندگی خسته‌ای، وقتی شکست خورده و تنهایی و وقتی که ممکن است برای…Continue reading با احترام به تمام دوستانم!