از زمین فاصله گرفتهام. میگویم پس بالاخره تختی شدم. میگوید همیشگی که نیست، موقتی است. میگویم هیچ چیز موقتی وجود ندارد، مثل ویلچر که میگفتیم موقتی است ولی نبود.
برچسب: ویلچر
هیتلریسم متاستاز داده است!
دیروز تعدادی روزنامهی تاریخ گذشته ـ مال ۶ آذر ۹۱ ـ را داشتم ورق میزدم. ضمیمه رایگان همشهری بود. با تبلیغ و تشریح پُر طمطراقی از پروژهای که در اراضی بیصاحابِ عباسآباد تهران از پنج سال پیش آغاز شده است. یکی از موارد طمطراقِ شهرداری و شورای شهر تهران این بود:« راه عبور پیاده، دوچرخه و کالسکه» بعد در چند سطری…Continue reading هیتلریسم متاستاز داده است!
خُب، خُب، خب!
همیشه که همینطوری الله بختکی اتفاق نمیافتند. میشود گفت از پیش برآورد شدهاند. «ملاقاتهای پُرمعنا» را میگویم. اصطلاح بهتری پیدا نکردم. یک مدت کوتاهی است، یعنی دقیقاً از اردیبهشت امسال که موقع برگشتن به تبریز، با سرویس ویژه سوار هواپیما شدم، دیگر عادت کردهام و به قول معروف تنبل حسن شدهام و هی فرت و…Continue reading خُب، خُب، خب!
نقد خدای ناخدا
همیشه، حوادث ناگوار، به یکباره اتفاق میافتند و مثل تخلیه انرژی و یا تخلیه بار الکتریکی، آنقدر سریع روی میدهند، که تا مدتها، نمیشود درک صحیحی از ماوقع داشت. همیشه، وقتی حادثه ناگواری برایمان رُخ میدهد، انگار نظم جهان به هم ریخته و سهو عظیمی روی داده و قرعهای اشتباهی زده شده باشد، با یک…Continue reading نقد خدای ناخدا
به ویولت
رقیه همیشه یعنی در تمام چهار سال دبیرستان که با من در یک کلاس بود، ردیف اول سمت راست ِ کلاس که روبهروی در کلاس بود مینشست. چون مجبور بود. چون مجبور بود روی صندلیای بنشیند که چرخ داشت. رقیه روزهای خاصی غیبت داشت. این غیبتها هرگز دلبخواهش نبودند. بعدها فهمیدم که غیبتهایش دو علت…Continue reading به ویولت
آدمها
چیزی مثل یه کتابخونه عالی نمی تونه کمکت کنه وقتی درست رأس ساعت سه بعد از ظهر دوست دوران دانشگاهت زنگ بزنه و شاکی بشه که:«چرا نیومدی پس؟؟؟» اونوقت تو که هنوز خمار خواب و کتابی بالفور دست و روت رو می شویی و دیگه لنگ این نمی شی که حالا چی کادو ببرم!!!…Continue reading آدمها