* خیلی وقت بود که دنبال جایی بودیم که بشود عکس سرتاسری از دندانهایم بگیریم اما با وضعیتی که بدنم پیدا کرده امکانپذیر نبود. از طرفی از سال ۹۹ با تشدید بیماری و اتفاقات مختلف مثل ظهور هیولا و دردسرهایش اصلاً امکان نداشتیم که به دندانهایم فکر کنیم. تا اینکه اواخر پارسال دندان نیشم شروع…Continue reading شبه موتیفات دور دنیا در ۴ ساعت
برچسب: ویلچر
گودرز و شقایق سیاسیون
آقایی که یامینپور باشند با هشتگ نزدیک قلهایم نوشته: «ژاپن یکی از پیشروترین کشورها در زمینه خدمات اجتماعی و توانبخشی به معلولان است. تا آنجاکه یکی از تعهدات عمومی دولت این کشور یکپارچگی معلولان و افراد عادی در جامعه به شمار میآید. «جایکا» (آژانس همکاریهای بین المللی ژاپن ) سالهاست نشستهایی را در این کشور…Continue reading گودرز و شقایق سیاسیون
چهارمین باری که خسته شد
بعد از قریب سه سال دانستم بدن درد شدیدم بعد از شیمیدرمانی، نصفش بابت نشستن روی ویلچر و رفت و آمد بود و ربطی به ریتوکسیمب ندارد. توفیق اکراهی دست داد در منزل رفتیم زیر سرم. مینویسم سر سرْ حالی.
از قاتلین
اردیبهشت ۹۷ بود. خودم تنهایی لباس پوشیدم و با کمک هانیه و مریم، برادرزادههایم رفتیم شاهگلی (+). زیر باران ناهار خوردیم. با ایمو با امیر تماس گرفتم که ببیند تا کجاها مستقل شدم ازش. رفتیم دکه عکاسی. لباس سنتی پوشیدیم و عکس گرفتیم. پنج سال گذشته. هانیه ازدواج کرده. مریم را سالهاست ندیدم. سالهاست شاهگلی…Continue reading از قاتلین
هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت
داشتم خواب میدیدم که با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. سیب بود. حال قلب طلایی را پرسید. صدای لوس علیرضا در پس زمینه گریه کرد. خداحافظی کردم بروند کلاس نقاشی، اولین روزش است. چشمهایم هنوز خواب بودند. در خواب چیزی نوشته بودم و پست کرده بودم، جهد کردم ادامه بنویسم برایش، ادامهاش درباره اولین فروشگاه…Continue reading هوا هم رطوبت خنک بعد باران داشت
الله علیمٌ بذات الصدور
(لطفاً کامنتها مطالعه شود.) در مناجات شعبانیه، امیرالمؤمنین میفرماید «معبودم، اگر خواریام را میخواستی، هدایتم نمیکردی و اگر رسواییام را خواسته بودی، سلامتیام نمیبخشیدی!» دوستان معلول و ویلچری همیشه معترضم به سریالهای تلویزیون شاکی هستند که چرا عاقبت آدم بدهای سریالهای مناسبتی نشستن روی ویلچر است و این توهین به ماست. اینرا بارهامیخواستم در اینستاگرام…Continue reading الله علیمٌ بذات الصدور
روزگاران را چه شد؟
مریم، بیا برای این عکس قصه بگوییم. قصه دختر پر حرفی که دوستت داشت. بسیار لاغرم پس مال وقتی است که هادی رفته. وقتی با تو شیفتم زیاد حرف میزنم. تپلی مهربان. احتمالش زیاد است که فردا صبحش پیاده برگردیم خانه. شاید برف بگیرد فردا. اولش نمنم. بزنیم از هفده شهریور برویم تا کوچهباغ. تو…Continue reading روزگاران را چه شد؟