خانمچه و مهتابی

«خانمچه و مهتابی» روایتِ سنگینی است برای یک تئاتر. روایتِ شوربختی‌ی زنانِ تاریخِ مملکتم. سه زن، از سه طبقه، با سه سرنوشت و سه بازی‌ی تلخ، می‌رسند به نقطه‌ای که خانمچه در آن نشسته است منتظر زایش. زایشِ افسانه‌های دور از باورهای نادرست و پندارهای ناشایست و رفتارهای نابخردانه با مقوله‌ی «نازایی». «گلین»، «مهرو» و…Continue reading خانمچه و مهتابی

الحاجیه خانومی که شمائید!

گاهی یک مراسم خداحافظی، به مناسبت رفتنِ همکاری، دوستی، فامیلی به حج تمتع، می‌شود بهانه‌ای برای تازه شدنِ دیدارها. دوستی‌ها. زنده شدنِ خاطراتی که خواسته یا ناخواسته، جایی دنج گیر آورده‌اند و خفته‌اند. تماشای صورت‌های آشنا، دیر حتی اگر باشد، تماشای لذیذی است. حک کردن صورت‌هاشان، لبخندهاشان و بیدار کردن احساساتِ رقیقی که اینطور مواقع…Continue reading الحاجیه خانومی که شمائید!

می‌گذارم بشناسی‌ام!

من که گفته بودم از من نپرس!…عادت ندارم دوبار تکرار کنم…من…از تو ناشناخته ترم!!!می دانی یعنی چی؟…آه بله!تو می دانی…دانستن روش زندگی توست…ندانستن مال من… توی تنهایی قد کشیدن کار من است…در تنهایی عاشق شدن…در تنهایی زندگی کردن…در تنهایی تنها شدن!…تنها…تنها…این کلمه گیجم می کند…تن ها…این که بیشتر اسم جمع هست تا یه توصیف…یه قید…یه…Continue reading می‌گذارم بشناسی‌ام!