مزار شریف

آن شب که امیر یکهو قبل خواب یادش آمد قرار بود آدرس قبر دایی اسماعیل را از سایت بهشت زهرا پیدا کند، یادم افتاد که هیچ نشانه‌ای از تو ندارم. هیچ نشانه‌ای حتی سنگ قبری … حتی آدرس سنگ قبری که حتی نشود بروم بالای سرش … هیچ. جز زخمی که گاه تیر می‌کشد.

ماهِ من

تیر باید برسد که به تو بنویسم. بوی تو باید در خاطرم بپیچد که از تو بگویم. خاطرت باید زنده‌ام کند که با تو بشنوم. زندگی در تیر آغاز می‌شود. در تیر رنگ می‌گیرد. رنگِ غربتِ یک روح در سرزمینی که بی تو، نه وسعتی دارد و نه قوتی. در پهنه‌ی سینه زمینی که بی…Continue reading ماهِ من

تیرهای سقف را بالاتر بگذارید نجاران*

«… قطعاً چنین است. اما شاد یا ناشاد بودن، هر کدام ما را به طریقی به نوشتن وامی‌دارد. وقتی شادیم تخیل ما نیرومندتر است. وقتی ناشادیم، آن‌گاه حافظه‌ی ما سرزنده‌تر فعالیت می‌کند. رنج، تخیل را ضعیف و تنبل می‌کند. فعالیت می‌کند اما با بی‌میلی و سستی. … در چیزهایی که می‌نویسیم، به طور مداوم خاطرات…Continue reading تیرهای سقف را بالاتر بگذارید نجاران*

زمستانم آرزوست!

بچه که بودم چاق بودم. تپلی. عکس‌های آن موقع‌هایم را دوست دارم که تپلی اخمویی بودم. اخم اصلاً در ذاتم بود انگار. الکی الکی به خودم مغرور بودم در حالی‌که اصلاً نمی‌دانستم غرور چیست. بیشتر تپلی اخموی منزوی بودم. دبیرستان که رفتم دیگر چیزی از تپلی‌ام نمانده بود. سرم را فقط با درس خواندن گرم…Continue reading زمستانم آرزوست!

رنجورم.

مقاومت بی‌فایده است. امروز آخرین دوشنبه‌ی تیرماه ۹۲ است. ده سال از آخرین دوشنبه تیرماهی که رفتی می‌گذرد. روز قبلش، قبل رفتن پیش دکتر آیرملو، آمدم پای سیستم که ببینم چه برایم آف گذاشته‌ای. مچ‌ت را به خیال خودت موقع آف نوشتن گرفتم. تو نوشتی و من گریه کردم. تو نوشتی و من باور نکردم.…Continue reading رنجورم.

از چه سخن؟

می‌خواهم برایت کیک بپزم، اگر نتوانستم سفارش بدهم. سفارشی‌ها زندگی‌مان را از آن خود کرده‌اند، حالتی شاهانه به ما می‌بخشند. بی خستگی، بی درماندگی. می‌خواهیم و محیا می‌شود. دلبخواه هر انسانی است، نه؟ چه می‌گویم؟ آهان کیک. نمی‌دانم چه کیکی دوست داری هیچ‌وقت نشد در موردش صحبت کنیم. در مورد غذا هم. تو فقط یکبار…Continue reading از چه سخن؟

باز باران، با ترانه …

قرار بود چشم‌هایم را ببندم. بوی ماکارونی بدون گوشت پیچیده باشد توی خانه‌ات و من گوشهایم را هم گرفته باشم. دیگر چه؟ قرار دیگری نداشتیم با هم؟ قرار اینکه زنده بمانی؟ که روزی برگردی ـ حالا دیر یا زود فرقی می‌کند؟ ـ پیر شده باشیم. توی پارک روی نیمکت سبز رنگی قرار گذاشته باشیم. هوا؟…Continue reading باز باران، با ترانه …