دلم میخواهد برگردم به سال سوم راهنمایی، حتی اگر شده، خیلی کوتاه. برگردم به امتحانات نهایی آن سال. بعد قدمزنان برویم با طاهره و توی حیاط مدرسهای غریبه؛ دنبال چهرههای آشنا بگردیم، دور هم جمع شویم، خواندههایمان را به رُخ ِ هم بکشیم. بعد درست ده دقیقه مانده به شروع امتحان، یکهو ببینم کارت ورود به جلسهام را در خانه جا گذاشتهام. بعد یکنفس تا خود خانه بدَوم. قدمهایم بلند باشند و جز نوک پنجههایم با زمین زیر پایم تماس نداشته باشند. بعد دامن مقنعهام برگردد روی صورتام. مرتب بیاندازمش پایین و بعد دوباره برگردد روی صورتم. بعد، از آن همه خم ِ کوچهها، بی اینکه تعادلم به هم بخورد، بپیچم. بی اینکه حتی از سرعتم بکاهم. بعد یک لحظه حس کنم درست مثل خوابهای سالهای پیشتر، دارم پرواز میکنم. زمین را حس نکنم و حتی دیوارها را و حتی دهان خشک از تنفس هوای اواخر بهار را. حس کنم درست مثل آن رویاهای غریب، دارم چند وجب بالاتر از زمین پرواز میکنم. آنقدر تُند بدَوم که رفتن و برداشتن کارت و برگشتنام، ده دقیقه هم طول نکشد و به موقع برسم سر جلسهی امتحان. بعد آنقدر از این پرواز لذت برده باشم که نفسنفس هم نزنم. کارت را با سنجاق بزنم به دامن مقنعهام. خودکارم را بگذارم روی دستیی صندلی. دستم را زیر چانهام ستون کنم و چشم بدوزم به مراقبهایی که بستهی سوالات را تحویل میگیرند. و حتی دیگر به این فکر نکنم که چطور شد توانستم ده دقیقه کمتر، «پرواز» کنم؟ یادم برود.
یادم برود که خیلی مراقب پاهایم باشم … که چقدر پاهای سالم داشتن غنیمت است … که چقدر مهم است بتوانی راه بروی[، حالا پرواز نکنی هم نکردی.] که سالها بگذرد و من یاد آن روز بیافتم و دلم بخواهد برگردم به سال سوم راهنمایی، حتی اگر شده، خیلی خیلی کوتاه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یادم هست خیلی سال پیش یک نقاشی کشیده بودم و بالای صفحه نوشته بودم:«آزاد، چون باد …»
** آقا این هم فیلم است که مردم میسازند؟ که مردمی هم مثل من بنشینند تا دوازده شب، هی با اکراه و وحشت تماشایش کنند و بعد که تمام شد بگویند: «خوب؟»
*** بعد این آقای فالکنر فکر میکند میتواند در همین صفحات نخستین کتاباش مرا فیتیله پیچ کند؟!!