موتیفات در گوشی

۱. خوب. خیال‌م از بابت خانم ورنی که طبقه‌ی پایین خانه‌ی پایلول زندگی می‌کند و آقای اوبرت که همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی خانه‌ی پایلول است راحت شده است. بالاخره این دو نفر که همیشه با اختلاف ِ دو تا پانزده دقیقه امکان رو در رو شدن ِ با هم را از دست می‌دادند، همدیگر را ملاقات کردند۳. موضوع این است که «زمان»ش هنوز نرسیده بود. می‌دانی که از چه صحبت می‌کنم؟

۲. در گوشی: هر کسی هم که نداند یا درک نکند یا هم باور نکند، من و تو می‌دانیم و درکش کرده‌ایم و باور که قلب‌هامان چه ارتباط مهلک متقابل نزدیکی دارند با هم. ذره‌ای اندوه و کدورت و دلتنگی و آشوب و نگرانی از سوی هر کدام از ما کافی است تا به طور مطلق انتقال پیدا کند به قلب آن طرف مقابل. این را ننوشتم که از فردا هی زوم کنی روی قلب بیچاره‌ات که مبادا یک عدد به رقم ضربانش اضافه شود. یا از فردا مراقب باشی دلت نگیرد و نگران نشوی و ناراحت نشوی و غصه نخوری و هزار و یک جور فکر و خیال نریزد توی ذهنت. حضرت فیل هم که باشی نمی‌توانی جلویش را بگیری. اصلاً کی گفته است که باید بگیری؟ اصلاً مگر هزار بار نگفته‌ام چقدر عاشق آن یک‌هو بالا رفتن ضربان قلبم هستم؟

این‌ها را می‌نویسم که بدانی من همراه تو هستم. می‌نویسم که بدانی چقدر در نگرانی و غصه و اندوه و کدورت و آشوب و در مقابل شادمانی و مسرت و خوش‌آمد تو شریکم.  چقدر نزدیکم به تو. چقدر احساس یگانگی می‌کنم با تو، از جنسی مرغوب و رشک‌انگیز. که هر چه از غبار و حجاب از میان من و تو کنار رفته است. که بگویم که این یگانگی، این بی‌حجابی، این نزدیکی و همراهی از هر گوهری و ثروتی و منقولات و غیرمنقولات دیگری در دنیای مادی بالاتر، ارزشمندتر و گران‌تر است. که بدانی و مطمئن باشی که حاضر نیستم به هیچ بهایی این موهبت مسلم را از دست بدهم …

می‌دانی که از چه می‌نویسم؟ که هنوز زمانش فرا نرسیده است. هنوز باید تلاش کنیم. هنوز باید امیدوار باشیم. بخواهیم. بطلبیم. از صمیم قلب بخواهیم. هنوز یکی از ما [شاید من] به زمان نیاز دارد. هنوز دو دل است انگار [حالا نه واقعاً به این شکل] هنوز نشده است که یک‌صدا شود. هم‌صدا شود. می‌دانی که چه می‌گویم؟

کمی آرام بگیریم. کمی آرام باشیم. آرام بمانیم. من یقین دارم خدا، مُهر برکت زده است بر این مِهر که میان من و توست.

۳. ر را خوانده‌ام … به سفارش جناب همسر!  متفاوت بود خیلی!

۴. لازم بود اینجا بنویسم که گویا خبر ساختمان کلیسایی از استخوان ِ ۴۰هزار مسلمان صحت نداشته است و طور دیگری بوده است، و گویا سایت خبری‌ مزبور به جای عذرخواهی و تکذیب محترمانه‌ خبر، اقدام به «پاک کردن» پُست مزبور کرده است.(+) خیلی راحت یا به قول گفتنی «به همین ساده‌گی».

بعد این‌طور برخوردها، مرا یاد برخی می‌اندازد که با پاک کردن پُست‌هایی که چه بخواهند و چه نخواهند «اتهام» زده‌اند به کسی و «افترا» بسته‌اند و کماکان به طُرُق مختلف می‌بندند، خیال می‌کنند قضیه به خوبی و خوشی پایان یافته است و کسی نیست آنجا بالای سر که بصیر است و علیمٌ بذات الصدور.

۵. البته عده‌ای هم «اتهام» زدند به من که داستان «مرد شماره‌ی یک من» را از ترس جناب همسر پاک کرده‌ام و این بیچاره‌ها عقلشان نرسیده است که من بارها نوشته‌ بودم که داستان را فرستاده‌ام به انتشاراتی چند و لذا «باید» از روی سایت برمی‌داشتم و این اتفاق در اوایل سال ۸۸ افتاده است و حالا ما در اواسط سال ِ ۸۹ هستیم و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

۶. «أم یقولون افتراهُ قُل إنَ افْترَیتُهُ فَعَلیّ إجرامی و أنَا بریءٌ مِمّا تُجرمُون» [۳۵ سوره هود]

و چه سنگین است حق‌الناس!

۷. بعد در لیست لینک‌های وبلاگ ِ «سلام ام‌اس»، به این وبلاگ برخوردم (+) که عنوانش خیلی جالب بود برایم. بعد در بین پُست‌های اخیرش، این عکس‌ها (+) تماشایی بودند. تبریک بابت این انتخاب.

۸. درگوشی: می‌خواهم یک رازی را با شما در میان بگذارم! راستش این را به هیچکس نگفته‌ام هنوز. دیگر خسته شده‌ام از این‌طور زندگی کردن. نفس کشیدن. لعنت به زندگی، لعنت به بودن! ببخشیدم اراده کرده‌ام خودم را در «ویتامین» غرق کنم! لطفاً التماس نکنید! اصرار نکنید! من تصمیم‌ام را گرفته‌ام!

۹. کدوم کوه و کمر بوی تو داره یار؟

کدوم مَه جلوه‌ی روی تو داره یار؟ (لینک دانلود)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.