کاپشن قرمز و سورمهای تناش بود با یک کلاشینکفِ اسباببازی. خم افتاده بود روی میز و زل زده بود به دستهام که عصا را بیناشان تاب میدادم. سرم را آنقدر خم کردم که بیافتم توی چاهِ چشمان گردَش. میخندد واقعاً و بلند میشود میرود سمتِ جمعیت. زن میانسالی که کنارم نشسته است، تا سلام میدهم به کوچولوی خجالتی، میگوید این را ببین! خم میشوم و آن طرفِ هیکلاش که تمایلی به عقب کشیدناش ندارد، یک کلاهِ بافتنیی زرد لیمویی میبینم که ناگهان صورتی میشود با یک جفت چشم عسلی و لبهای خیس و آبِ دهان آویزان. خودش را چهار دست و پا ول کرده است روی نیمکت و سینهاش را میکوبد که برود جلوتر. بلندش میکند میگذارد روی پاهایش و همینطور که دارد میپرسد کارم چی بوده است و همراهام چه کارهام است، بچه را توی هوا تاب میدهد. مثل همیشه که با دیدنِ بچه دهانام باز میشود اندازهی کابینِ هواپیما، میخندم و میخندد و کف کوچولوی دستهایش را میکوبد به هم و روی دستِ زن.عصایم را میدهم دستاش، میکوبد روی دستهی عصا و هی میبرد سمتِ دهاناش، میگویم «خیخه!» میآورد پایین و با دهانِ باز نگاهم میکند و باز میزند روی دستهاش تا وقتی گولام زد دوباره ببرد سمتِ دهاناش. زن کارتاش را میدهد که مُطرب است. پسرک اولی زل زده است به بچهی خوشبختی که عصا را گرفته است توی دستاش. زن میگوید بهام عادت کرده است. زنی که عروساش است و مادر پسرک چشم عسلی، میآید که زن بچه را که عصا را افقی گرفته است توی دستهاش و هی میکشید تا برسد به تهاش، دو دستی میکوبد به جفتِ رانهایش که قرار نمیگرفت. بچه سرش را بلند میکند اخم میکند به مادرش که کم مانده گریه کند، زن میبوسدش. عروساش آشناست. تا مرا دید یکهای خورد و بعد به روی خودش نیاورد. فکر کرد اشتباه کرده است لابد. با طاهره رفیقتر بود تا من. من بیشتر میشنیدم. کناری میایستادم تا تعریف کند آن روز با کی دوست شده است و پسر ورددستِ نانوا، به کجاهایش دست مالیده است. رویام را برمیگردانم که تسبیح رسیده بود. پاکت اسناد دستاش بود. در را که باز کرد سوز زد توی بانک. پسر کاپشن قرمزی زیر چشمی نگاهم میکرد و میخندید و میرفت دنبال مادرش. مادرش بود به گمانام. کفشهایش تنگ بودند و پاشنهی پایش زده بود بیرون و خوب راه نمیرفت. بچه را پیچید لای چادرش و خداحافظی کردند و رفتند. زنِ مُطرب قد بلند بود و چهارشانه. عروساش همان دخترکِ کوتولهی خوشگل و تو پُری بود که مژههای بلندی داشت و لبهایش عین نقاشیهای ژاپونی، قرمز غنچهای بود. چه میگویند به این زنهای خاصِ ژاپونی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* هوای اینجا سرد است
باران میبارد
سمت عشق خالی است
در دور دستانِ تو …
** لینکهای مرتبط: (+)، (+)، (+)، (+)