اویس
مُرد. نگفته بودم؟ پسرم روزهای آخر به شدت شنگول شده بود. تبریز که بودیم نگران
بودم برگشتنی ببینم مُرده است که نمرده بود. حتی مثل قبلترها که تا دو روز تنها
میماند یکی دو ساعتی قهر میکرد از ما، قهر هم نبود. شب چهارشنبه دو هفته قبل
آنقدر توی تنگش ورجه میرفت که ترسیدیم از آب بیافتد بیرون. صبح پنجشنبه غذایش
را دادیم. ظهر وقتی آماده میشدیم برویم مطب دکتر صحرائیان امیر گفت ماهی مُرد
سوسن. نگاهش نکردم. امیر گفت سفید شده است. نگاهش نکردم. فرداش امیر انداختش بیرون
و من باز نگاهش نکردم.
پسرم
به قاعدهی دیرین، روز و ساعات قبل از مردن، حالش خوب شده بود. کسانیکه سخت
بیمارند قبل از مردن حالشان یکهو خوب میشود. طوریکه حتی امیدوارتر میشوی به
زنده ماندنشان و وقتی میمیرند میگوییم آه! این که حالش خوب شده بود!
ما
اویس را اسفند ۹۰ از این ماهی عید فروشیها خریده بودیم. احتمال قوی پیر بوده است
چون فایترها تا هشت سال زنده میمانند. بلقیس را از آکواریومیها خریده بودیم.
کوچولو بود حالا ماشالله خیلی بزرگ شده است. ارغوانی است. وقتی اویس شروع کرد به
زدن بلقیس بردیمش خانهی مادر امیر و حالا آنجا زندگی میکند و خبر ندارد شوهر
سابقش مرده است. چیزی از او به ارث نبرد. حتی مادر بچههای او هم نشد.
امیر
گفت یکی همان رنگی بخرم؟ چیزی نگفتم. صبح فرداش خودم را کشاندم سمتِ میز بزرگه و
حوض آبی قشنگی که زهرا (+) و سولماز و الهام (+) برای سالگرد ازدواجمان خریده بودند را آوردم
گذاشتم جای تُنگ اویس. حوض دو ماهی قرمز سفالی هم دارد. امیر دیگر نپرسید یکی همان
رنگی بخرم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از این به بعد نامخاطب نداریم در
مورد کسانیکه شهر را کثیف میکنند. بنابراین: صاحب پژوی سفید پلاک ۳۳ ایران ۵۱۲ م ۹۹ که پنجشنبه گذشته عصر حوالی ساعت
هفت در بزرگراه نواب آنقدر لایی کشیدی تا برسی به فضای سبز وسط بزرگراه و آشغال
بریزی آنجا راستش را بگو سطح روشنفکریات را چقدر بالا میدانی؟