گردش ایام و سعی مدعی دخلی نداشت

همین حوالی بود که آمدی سراغم دم آرایشگاه. کلاه شنلم را از جلوی صورتم بالا کشیدی و هیجان‌زده تحسین کردی. توی ماشین لاک‌های سفید بی‌ریختی که آرایشگر زده بود را پاک کردی. بعد رفتیم آتلیه. بعد وقت محضر بود. دستم را محکم گرفته بودی و از پله‌ها رفتیم پایین. شنل را که برداشتم و وارد…Continue reading گردش ایام و سعی مدعی دخلی نداشت

پسندم آنچه را جانان پسندد …

سه سال پیش، هفتم مرداد پنج‌شنبه بود.  رمضان هم نبود.  هفدهم شعبان بود.  که مادرم تا مرا در لباس سفید دید گریست.  که تو تا مرا در لباس سفید دیدی خندیدی. و من داشتم می‌آمدم زندگی تو را غرق خنده کنم. غرق در رنج شدیم در حالیکه می‌خندیم. تمام می‌شود. رنج را می‌گویم. خنده اما…Continue reading پسندم آنچه را جانان پسندد …

عشق و مرگ یا شهر ما خانه‌ی ما

اویس مُرد. نگفته بودم؟ پسرم روزهای آخر به شدت شنگول شده بود. تبریز که بودیم نگران بودم برگشتنی ببینم مُرده است که نمرده بود. حتی مثل قبل‌ترها که تا دو روز تنها می‌ماند یکی دو ساعتی قهر می‌کرد از ما، قهر هم نبود. شب چهارشنبه دو هفته قبل آنقدر توی تنگ‌ش ورجه می‌رفت که ترسیدیم…Continue reading عشق و مرگ یا شهر ما خانه‌ی ما

آخرین موتیفات سال ۹۰

فروردین: سال تحویل منزل پدر امیر بودیم و بعد از مدتها اسکناس نوی تانخورده عیدی گرفتم و لذتی که بهم دست داد، مصمم کرد از این به بعد به بچه‌ها اسکناس عیدی بدهم نه کتاب و بازی فکری! با دعوتِ سعید کیای عزیز رفتیم تماشای مستندی از زندگی نادر ابراهیمی. فوق‌العاده بود. با دعوتِ آرام…Continue reading آخرین موتیفات سال ۹۰