می‌دانی؟!

بعد می‌دانی؟ من عاشق این غنچه‌ی قرمز قرمز میخکی هستم که خیلی خیلی اتفاقی سر از این دسته گلی درآورده است که خریده‌ای برایم!  و البته … دلم می‌خواهد این فیل‌های کریستالیِ شکم‌گنده‌ای را که فائزه‌ی عزیزم به مناسبت اولین سالگرد ازدواج‌مان هدیه آورده است همین‌طوری روی میز بمانند وسط اتاق … هی راه به…Continue reading می‌دانی؟!

هفدهم تیر بود، تیر ۸۹!

پارسال این ساعت، این موقع ما داشتیم می‌رفتیم سمتِ ماشین. تو و داداش احمد از جلو می‌رفتید و من و فریبا از پشتِ سر شما، آرام آرام. داداش احمد با تو گرم گرفته بود و فریبا می‌گفت «ماشاالله قدشون از احمدآقا بلندتره!» من نگاه‌ت نمی‌کردم. خجالت می‌کشیدم. داداش احمد یک‌ریز حرف می‌زد و تو آرام.…Continue reading هفدهم تیر بود، تیر ۸۹!

یک روز به شیدایی …

یادت هست؟ تو رفته بودی کویر و من داشتم بوته‌های گل رُزمان را هرس می‌کردم. یک تیغی نمی‌دانم چطوری فرو رفت توی گلویم. توی پوستِ گلویم. درست به پوستِ حنجره‌ام. تو داشتی روی شن‌های کویر تزکیه و تهذیب می‌کردی و من با موچین افتاده بودم به جان تیغی که فقط یک میلی‌مترش بیرون بود که…Continue reading یک روز به شیدایی …

آرام رام روح ناآرام‌ من که تویی

این آرامش عمیق و سنگینی که رخوت غریبی را پراکنده است بر جانمان. نه که دست شسته باشم از دنیا و گیر کرده باشم در پیچ در پیچ روح بزرگوار تو، خیالم در خیال تو گره خورده است و خیال که پایبند شد به مِهر، زندگی که شد مهربانی، سوسن تا لنگ ظهر می‌خوابد و…Continue reading آرام رام روح ناآرام‌ من که تویی