سیدحسینی برای این تصویر نوشته: «گی حلال! انتهای مسیر مذهبی صورتی و سکولار مسجدی در برلین که گفته میشه اولین مسجد لیبرالِ همسو با همجنسبازان است. امام مسجد گفته که به جای انتخاب بین دین و هویت جنسی هر دو رو انتخاب کنید و به مسجد بیائید. پ.ن.۱. تو عقب بکشی اونا جلوتر میان! پ.ن.۲. خبر…Continue reading البته در این حرم نمیخوان مسجدی بمونه
برچسب: مسجد
خاطرات تن
راننده اسنپ گفت رفت و برگشت نمیصرفد. فقط اندازه چند امضا کار داشتیم که قرار بود کارمند بانک بیاید کنار ماشین انجام بدهیم. توافق کردیم مابهالتفاوتش را دستی بدهیم. قبل رفتن به همکارم پیام دادم اگر ده درصد احتمالش باشد بیایم آنجا، میآیی مرا ببری اتاق عمل؟ که احتمال از ده درصد هم کمتر شد.…Continue reading خاطرات تن
شاخ شمشادهای در خون
دیروز هفت صبح رفتند اتاقک نگهبانی کلانتری ۱۶ زاهدان و نارنجک زدند و مبین رشیدی را در جا شهید کردند. میگویند روز قبلش جیشالظلم کلیپ داده بیرون و چند ساعت قبلش کریمی استوری انتقام رفته است. صبح زود، فردای جشن غدیر دو انسان بیگناه شهید شدند در یکی از امنیتیترین پاسگاهها. شرمم میآید به صورت…Continue reading شاخ شمشادهای در خون
مسجد مکی زاهدان
ظهر که اینها را دیدم رفتم جستجو که ببینم مگر چقدر بزرگ است؟ حقیقتاً انتظارش را نداشتم. انگار مسجد ایاصوفیه استانبول است. چهار منار بلند و پنجاه و سه گنبد دارد و ظرفیتش ۵۵۰۰۰ نفر. کی ساختنش را شروع کرده؟ پدر خانم مولوی عبدالحمید، سال ۵۳. و همچنان در حال توسعه است. در استانی که…Continue reading مسجد مکی زاهدان
مداحان پاکتی اصطلاح قشنگی است.
آقای قرائتی سالهاست میگوید آقا جان مسجد از حسینیه واجبتر است. در همین فتنه دیدیم که چطور مداحهای پاکتی سکوت کردند تا مبادا سینهزنهای هیئتشان کم شود. امام حسین (ع) سینهزن نمیخواهد. مرد مکتب قرآن میخواهد. مسجدها را آباد کنید. امام حسین (ع) یارانش را از مکتب قرآن انتخاب کرد و میکند. قرآن بخوانید. قرآن…Continue reading مداحان پاکتی اصطلاح قشنگی است.
کمدی الهی
خیلی خوشحالم که همین بغل خانه مسجد داریم خیلی شیک و قشنگ شبیه مسجد تهِ خیابان تربیت سمت میدان ساعت. اینکه صدای اذان میپیچد توی کوچه صبح و ظهر و شب… تلخیاش اما این است که نمیتوانم حقش را ادا کنم. کاش فقط وقت نمازها پاهام خوب میشدند میرفتم نماز را توی مسجد میخواندم. فکر…Continue reading کمدی الهی
از خوابهایم …
مسجدها قدیمی بودند. با دیوارهایی کلفت و آجرهایی که به مرور زمان سیاه شدهاند. حتی در شبستانِ یکیشان حوض آبی هم بود. آبی رنگ. ستونهای کوتاه و ستبر. کوچه پس کوچههایش آشنا بود. بازارچهها و طاقهای آینهکاریاش. سرازیریها، پنجرهها. راهروهای باریک. نردبام. بعد آن پلکانی که بر تنِ هر پلهاش چندین قبر قدیمی و بزرگ…Continue reading از خوابهایم …