حماقتــ

سلام!

روزهاست نازنینم که در تلاشی معذب به سویت می خزم و چون گرمای تنت نگاههای نابینای دستان جستجوگرم را ارضا نمی کند دوباره سقوط میکنم!

خوب من!

چرا مجال می دهی آبی بیکران چشمهایت را فراموش کنم؟چرا چشم می پوشی از التماسهای روح دردمندم که نمی خواهد آلوده شود؟!…به من بازگو راز آشکار این حماقتی که سخت معتادم کرده است…عشق!

از خود می پرسم:نخستین زمزمه عشق کجا بود؟

خدا آیا اولین عشق را خواست؟

نه!عشق نیاز است و او نیازمند نیست.

آدم و حوا؟

نه! آن دو همسرایانی اجباری بودند بی حق انتخاب!

…پس چه؟

و تو می گویی:قابیل!

خدا دل را آفرید

شیطان

عشق ایجاد کرد

انسان

این حماقت بر دل گرفت!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.