تلخند

…چقدر تلخ است بودن من؟

از من می پرسد چرا حزین،افسرده؟پس چگونه جاری شوم در دنیایی که مال من نیست؟از جنس من نیست….سالهاست التماسش می کنم برم دارد از غربت این دنیای چرکینش به دردی تلخ تر مبتلایم کرد تا زمین گیرم کند.وای عجب خدایی دارم من؟

شنبه ها چه زود می رسد…چه زود ساعت هفت می شود…چه زود می رسد زمان دردهایم.دراز می کشم،درد را پیش از ظهورش در می یابم،برای دو روز زنده ماندن…

باورم شده است که تنهایم.

take me away from exile of the land…please 

چه تلاشی می کنی برای تحقیر منی که می دانم؟

امشب درد خواهم کشید تا مدتی زنده تر بمانم…چه مزاح تلخی است!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.