خمار مستی یک قاتل بالفطره

حال ندارم. خوابم بیشتر و بیدار هم که می‌شوم باز خوابم می‌آید. کلی حرف دارم برای نوشتن از علیرضا تا اذیتهای خانه هفتم. از غالیان حضرت امیر تا داستان انتخابات. اما یا خوابم یا بیدار که می‌شوم باز خوابم می‌آید. مسابقه داستان کوتاه نارنجستان برندگانش را اعلام کرد و همه صاحب کتاب بودند. داستان فنجان…Continue reading خمار مستی یک قاتل بالفطره

طرفداری

خب. همه ریشخندها را زدند به نترسین نترسین‌ها سر تعداد طرفدارهای رونالدو. یک عده هم از استحمار و تحمیق مردم در دهه پنجم انقلاب وامصیبتا سر دادند. انگار حماسه عزاداران مرتضی پاشایی یادشان رفته. همین است دیگر. طرفدارند. چه انتظاری دارید؟ کمی از رئیس‌جمهور بگویید. چه خبرها؟ ‌ ‌ لعنتی! تف به ریا! یاد دیماه…Continue reading طرفداری

فرایض جلیله!

مادرم اهل بافتن نبود زیاد. ولی یادم هست از این میل‌های مخصوص جوراب بافتن که پنج‌تایی هستند داشت که من هرگز ندیدم استفاده کند. در عوض فاطمه ننه که ذاتا روسی بود و خدابیامرز خیلی باحال فحش‌های روسی می‌داد به بچه‌ها وقتی اذیتش می‌کردند چشم بسته با همین میل‌ها جوراب می‌بافت. چشم بسته‌ی چشم بسته!…Continue reading فرایض جلیله!

من؟

صدا، نه صدای پا بود، نه زمزمه‌ی آرام مهربانی، نه کوبشی عصبی. تنها صدا بود. لغزان در مجاری گوش‌هایم، لغزان. صدایی که وامی‌داردت بیدار شوی و به شکل زانوهای خم شده‌ی برهنه‌ات توی آینه‌ی کنار تخت خیره شوی. دقایقی آن‌چنان طولانی که باز چشم‌هات سنگین شوند. گرم و خزنده. صدایی که مانند خنکای هوا در…Continue reading من؟

دنده‌ی گوسفند را کباب نکنید!

اصولاً و کلاً آدمی نباید جوگیر بشود. ولی خوب دستِ آدم نیست که! چه برسد حوّا باشی. که بعد بروی این‌(+) را بخوانی و بعد بخواهی با چند تکه دنده‌ی گوسفندی که توی فریزر مانده‌اند چه‌کار کنی؟ یک سرچی بکنی و برسی به دستور پُختِ «کباب دنده کردستان». بعد بلند شوی سُس‌اش را درست کنی…Continue reading دنده‌ی گوسفند را کباب نکنید!

صدا، دوربین، حرکت!

هر آدمی‌زاده‌ای بالاخره یکی دوبار که در زندگی‌اش نقش بازی کرده ‌است. یعنی اگر یکی بگوید نه، در همان حالت دارد نقش گُنده‌ای بازی می‌کند. نقش بازی کردن البته کار راحتی نیست. ولی خلقت خدا را نازم، آدمی زاد از همان طفولیت خُبره‌ی نقش بازی کردن هستند. حالا، که دارم سعی می‌کنم، یادم می‌آید که…Continue reading صدا، دوربین، حرکت!

تلخند

…چقدر تلخ است بودن من؟ از من می پرسد چرا حزین،افسرده؟پس چگونه جاری شوم در دنیایی که مال من نیست؟از جنس من نیست….سالهاست التماسش می کنم برم دارد از غربت این دنیای چرکینش به دردی تلخ تر مبتلایم کرد تا زمین گیرم کند.وای عجب خدایی دارم من؟ شنبه ها چه زود می رسد…چه زود ساعت…Continue reading تلخند