نویسنده: HooMan |
شنبه، ۲۲ اردىبهشت ۱۳۸۶، ساعت ۱۱:۵۷ |
||
نظر من راجع به حجاب اینه: هر کس به اندازه شعورش و شخصیتش اون نوع لباسی که باید بپوشه. هر کس باید اونطور که هست باشه نه اون طور که خواسته می شه. آزادی در پوشش آزادی اندیشه رو به دنبال داره که اینها جدا از هم نیستن. و جامعه ای که اندیشه تو نتونی بیان کنی… اصلن این هم به کنار! آقای خاتمی عزیز رو با یک دیکتاتور مقایسه می کنی؟ دوره خاتمی وضع این بود؟ دوره خاتمی مأمورا به خواهر من می گفتن جنده؟ فقط واسه اینکه آرایش کرده بود؟ دوره خاتمی کتابها و نوشته ها اینطور در چهاردیواری حماقت های یک مشت ابله در بند بودن؟ |
|||
|
E-mail: وارد نشده است |
URL: وارد نشده است |
|
نویسنده: HooMan |
شنبه، ۲۲ اردىبهشت ۱۳۸۶، ساعت ۱۱:۵۱ |
||
هی سوسن! اینا رو تو نوشتی؟ آره؟ نه انگار خودت نوشتی! ولی آخه… اینطوریه؟ پس تحلیل ماجرا چی شده؟ پس اگه یه روی سکه رو دیدی روی دیگه سکه چی می شه؟ نمی دونم! شاید راست بگی! اما می دونی نظر من چیه؟ کسی رو با زور نمی شه راهی بهشت کرد دخترخانم! توفیق اجباری مال حیووناس نه آدم! نه انسان باشعور( ها؟ چی شد؟ بی شعوراش هم شعور دارن.هرچند کم. هر چن نسبی) تر و خشک رو با هم سوزوندی که چی؟ |
|||
|
E-mail: وارد نشده است |
|
|
دوست عزیز من، آقای هومن!
پس قبول دارید که انسانها در شعور نسبتی دارند، باشعور و بیشعوری داریم، در میان باشعور ها، قلیلالشعور، متوسطالشعور و کثیرالشعور داریم. دوست عزیز، اگر قرار بر این بود که طبق دموکراسی مدنظر شما به بیشعورها کاری نداشته باشیم و اگر کسی دوست داشت لخت و پتی بیافتد توی خیابانها و اگر کسی دوست داشت با یک قبضه یوزی بزند ننه بابای آدم را ناکار کند، یا با یک فقره نانچیکو وقت درس جواب دادن به سوالهای معلمش بزند ملاجش را داغان کند، یا شاید هم سوار الاغ، توی بزرگراههای همان تهران بزرگ، درست خلاف جهت حرکت اتومبیلها محض خاطر خوشیی بابای دموکراسی بزند زیر آواز، شما کیفور میشوید؟! لابد برای اینکه نمیشود بیادبی را ادب آموخت و بی شعوری را به شعور انگیخت؟! و فرستادش بهشت؟!!!
چقدر استدلال شما سست است برادر من! مثل این است که منی که در بیمارستان شاغل هستم، بگویم خب! من چون آدم باشعوری هستم، صاحب اندیشه هستم، دلم میخواهد به جای پوشیدن لباس فورم سبز رنگ معمول، یک دست لباس گلبهی بپوشم،و یک کلاه شاپویی که با گل آفتاب گردان آراسته شده است سرم کنم! یا مثلاً شما هوس کنی با همان مایو و دمپایی آبی رنگی که توی حمام دستشویی به پایت میکنی بیایی صف نانوایی! چون آدم آزاداندیشی هستی و اصلاً تو خط این مباحث نیستی و عشقت کشیده است؟! نه! دوست من! اگر به این بود که هر کس هرطور دوست داشت زندگی کند، انسان متمدن نمیشد، انسان تحصیل علم نمیکرد، انسان دنبال آموختن، دنبال یافتن، کشف و اختراع نمیرفت! انسان به مکاشفه و سماع و تذهیب و نگارش نمیپرداخت! اگر قرار بود هر کس به اندازهی شعورش زندگی کند، مولوی هفت من مثنوی نمینوشت! مگر بیکار بود که خودش را خسته کند و زیر نور چراغ پیسوزهای بو گندُ قلم در دوات خیس کند و کاغذ پشت سر کاغذ سیاه کند! در این صورت، وای بر احوال پریشان انسان، دوست من!
دریغ! که شما آزادی را در این میبینید! افسوس که بعد از این همه سال، این همه تجربه انسان هنوز گمان میکند که اگر لخت بگردد یعنی آزاد است! اگر هر طور زندگی کرد آزاد است! افسوس که ما شرقیها خصوصاً ایرانیها، هنوز هم گمان میبریم که زندگی آزاد غربی یعنی این! پس! به من بگو دوست من! چرا با دیدن فیلم سیصد که ایرانیها را لخت و عور و «آزاد» تصویر کرده بود، برآشفتیم؟!
نه آقای هومن! اینطوری نیست که شما گمان میبرید! من خیلی سال پیش در پاسخ یک دوست فرانسوی در بیان آزادی و پوشش زن مسلمان مطالبی نوشتم که یادم نمانده است. اما، یادم هست که جایی نوشته بودم؛«زمانیکه خودم را از بند نگاههای نامحرم محفوظ میبینم، و آسودهام از شرارت نگاههایی که از عدم تناسب لباسهایم با فرهنگ مردمم، با رسوم دینیام، ممکن است در پیام باشد، من یک زن آزادم!».
نوشتهای:«آزادی در پوشش آزادی اندیشه رو به دنبال داره که اینها جدا از هم نیستن. و جامعه ای که اندیشه تو نتونی بیان کنی… اصلن این هم به کنار! ..»؟!! … میبینی که حتی خودت هم به این اعتقاد نداری! جملههایت ابداً منطق ندارند، آزادی در پوشش منجر به آزادی در اندیشه میشود؟! اما، آیا همان زنی که لباس کوتاه و تنگ میپوشد آزادی در انتخاب لباسش دارد؟! نه! زیرا به قطع یقین، او تنها برای جلب توجه دیگران اقدام به انتخاب این پوشش کرده است و وقتی برای چنین هدفی دست به انتخاب بزنی یعنی تابع جمعی هستی که مایلی جزئی از آن باشی، مقید هستی به این انتخاب! پس میبینی که ابداً انسان در انتخاب پوشش خودش نمیتواند آزاد باشد، تنها کاری که قادر است این است که انتخاب بهین کند. یعنی شعورش را بهکار بیاندازد و درستترین راه را انتخاب کند. اگر توانست فبها، اگر نه، نیازمند ارشاد است، اگر باز هم نفهمید باید به اجبار مشاعرش را بهکار انداخت!! برایم بسیار جالب است که آزادی در نوع پوشش منجر به آزادی اندیشه میشود! تا جاییکه از تاریخ تمدن به خاطرم مانده است، یکی از نشانههای تمدن و شهرنشینی، ثبات و تکامل در شکل پوشش است. یعنی یک بابا از قبایل بدوی آفریقایی هرگز قابل قیاس با یک بابای ایرانی ـ حالا متأخرتر ـ ساکن هگمتانهی ایران قدیم نیست! و گو اینکه آزادی در اندیشه نیز از تبعات متمدن شدن انسان است.
انسان متمدن، چون میاندیشد و در این اندیشیدن آزاد است، به قوانین مدنی جامعهاش احترام میگذارد، انسان متمدن با روح جامعه در پیوند است، انسان اندیشمند خود را جدای از جامعه و جامعه را جدای از خود نمیبیند. انسان متمدن، اندیشهی خود را جهت پرورش جامعهای صرف میکند که در آن پرورده شده است و چنین است که هیچ رسولی جز از میان مردمش برنخاسته است، و چنین است که در جامعهی اسلامی حتی مسیحی و یهودیاش باید تابع دین اسلام باشد. نه اینکه باید مسلمان باشد نه! بلکه باید طبق قوانین مدنی- اجتماعی اسلام زندگی کند. کما اینکه حتی یک مسیحی و یک یهودی واقعی نیز هرگز در پی هرزهگی نمیرود و حتی در آیین بودا و هندویی نیز، آداب حجاب وجود دارد. یعنی به یک کلام دوست عزیز، یک انسان اندیشمند یک انسان محجب است!
و فرموید که من آقای خاتمی عزیز را با یک دیکتاتور مقایسه میکنم! بله! دوست من! همین آقای رضاشاه دیکتاتور نبود که با کشف حجاب قصد داست تمدن را به ایران بیاورد؟! میبینید که چقدر قمر در عقربی شده است؟! و همین آقای … عزیز شما هم بود که با آزادی در روابط و پوشش خواست ایران را متمدن کند! یکی با زور و یکی با تزویر! … همین! … و گرنه من وجه تشابهات زیادی میان این دو تن سراغ دارم که اگر کمی دقیق باشید شما هم میرسید به اینها که گفتم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه حقوردیان نوشته است:
« آخر کدام قله عزیزم؟ کدام اوج؟
هر روز ِ هفته منتظر ِ روزهای زوج…
شنبه
دوشنبه…
ثانیهها جان سپردهاند
پر
پر
پرندگان ِ نگاهام که فوج فوج-
یکروز در هوای ِ تو پر واز…
ماه ِ من!
آن جذبهات کجاست که در جان ِ موج موج…
بانوی ِ آب و آینهات را شکستهای
افتادهام به دره…»