لیلای من، لیلای من*
نازی بکن در چشم من!
زخم برداشته است دلم ! از نبودت و بودت که آزاری شده است برایم …
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. زن لاغر قد بلندی بود و سرخ شده بود از خجالت و شاید چیز دیگری بود، آرام لباس گشاد سفید رنگ را دور تنش پیچیده بود و با دست دیگرش، داشت موهایش را از لبهی کلاه میداد تو، میگویم:«میخواهی لولههایت را ببندی؟!»، میگوید و لبخند میزند:«بله». میگویم:«مگر چند سال داری؟» … میگوید:«بیست و شش»، میگویم:«چرا میخواهی توی این سن اینکار را بکنی؟» … میگوید:«چون توی کمرم ترکش دارم!» …
بازوهای نحیفش را که میگذارم روی آرمبورد، تمام بازوهایش پر از لکههای سیاه است و جا به جا سوراخ شده است. چشمهایش خیساند و نگاهمان نمیکند. نازکترین برانول را انتخاب میکنم، میپرسم چرا بازوهایت اینطوری شدهاند؟! اینجا اینطوری کردهاند؟، میگوید نه! … من و آرزو دستوپایمان را گم کردهایم، نه او میتواند و نه من که یک رگ خوب پیدا کنیم … یکبار او امتحان میکند و بعد میدهد دست من. من هم نمیتوانم. میگویم ببخش عزیزم ولی اصلاً رگهایت خوب نیستند، میگوید میدانم … من خودم هم به خودم سرم وصل کردهام … مجبورم هفتهای یکبار به خودم سرم بزنم … میگوید هشت ساعت تمام زیر عمل بوده است … هشت ساعت تمام پدرش پشت در اتاق عمل دعا خوانده است … هشت ساعت تمام همسرش با یک بچهی شانزده ماهه توی بغلش، توی حیاط بیمارستان قدم زده است … هشت ساعت تمام … و تمام شکمش و پهلوهایش پر است از جای بخیه … زن زیبایی است … میگویم براین تعریف میکنی؟ … که چطور اتفاق افتاد؟ … با پشت دستش اشکش را پاک میکند و خیلی آرام میگوید نه … ناراحت میشوم وقتی در موردش حرف میزنم … بیچاره پدرم …
عصرگاه همان روز بود … همان روز خرداد ماهی که … میرود برای بچهاش شیشه شیر بگیرد، وارد داروخانه میشود، همه چیز آرام بود و معمولی … مثل هر روز … مثل همهی عصرگاهان خرداد ماهی که گرم است و اعصاب خوردکن … شیشه را که میخرد تا از در داروخانه میآید بیرون، چیزی از توی پهلویش پخش میشود داخل شکمش … گرم بود و دردی نداشت … میگوید هیچ دردی حس نکردم فقط دیدم چیزی جلوی چشمهایم سوسو میزند، نورهای درخشان، و افتاده بودم!
مردمی که میآیند برای کمکش را متفرق میکنند … مردم فریاد میکشیدند و از ترس از گوشهای به گوشهای دیگر میدویدند … ترسیده بود، میخواهد زنگ بزند به منزلشان که نمیتواند … میگوید درد نداشتم ولی حس میکردم توی شکمم اتفاقاتی میافتد … خون را که توی مشتش دیده بود از حال رفته بود …
دانشجوی پزشکی بود … میگفت خیلی توی درسهایم عقب ماندهام، نمیتوانم بروم سر کلاسها، خیلی از بخشهایم را غیبت داشتهام … گریه میکند و میگوید پدرم قدغن کرده در این مورد حرفی بزنند، میگوید استادها با من راه میآیند … میخواهم درسم را تمام کنم … میگوید توی کمرم ترکش دارم و نباید حامله بشوم، چون ممکن است به نخاع آسیب برسد، برای عمل توبکتومی** خیلی جوان است … هشت ساعت زیر بیهوشی … هشت ساعت در هول و ولا، هشت ساعت در خواب و بیداری … میان بودن و نبودن …
خرداد ماه بود … خرداد تلخ سال ۱۳۸۵!
۲. قسمتی از سریال «قدرت» از شبکه ی دو سیما:
مرد تُرک میانسال به جوان تُرک: … ئیستیرسن کی کاریوانینان گلهسن؟(میخواهی با کاروان بیایی؟)
ـ بله!
ـ نییه؟!(چرا؟!)
ـ هامان عیللتهکی سن ایستیرسن!(به همان علت که تو میخواهی!)
ـ یاخشی … گئل! آمان، یادیندا أولسون کی، بو کاریوانین دیلی فارسیدیر! کاریواندا گئرک فارسی دانیشاسان!( باشه … بیا، اما یادت باشد، زبان این کاروان فارسی است، توی کاروان باید فارسی صحبت کنی!!!)
۳. هفته نامه گلآقا/شماره مخصوص یادنامهی کیومرث صابری فومنی- گل آقا(قب)/ ۱۱ اردیبهشت ۸۶/ص ۷/ حکایت در باب گربه فقیر و شتر سخنگو و وزیر بیاعصاب!/ امضاء مستعار(ملانصرالدین):
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
روزی روزگاری، یک اصفهانی و یک مازندرانی و یک ترک و یک قزوینی و یک لر و یک خراسانی و یک عرب و یک همدانی و یک یزدی و یک شیرازی و یک رشتی و … در مثنوی معنوی و کلیات عبید زاکانی و لطایفالطوایف و محاضراتالادبا و اساماسها و تلفنهای همراه، به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند. اینها را همینجا داشته باشدی تا بعد.
….
]بعدالتحریر، شما هنوز آن حضرات اول این افسانه را همانجا دارید؟ حالا میتوانید رهایشان کنید. ممنون. فقط خواستم حواستان بهشان باشد که یک وقت سر خود نیایند توی این افسانه، کار دستم بدهند. مرسی![
۴. روحشان شاد و … یادشان ماندگار …
۵. امروز روز من بود … تولدم نبود … روزم بود … روز پرستار!
با تشکر از آویسا، دکتر توتونچی، سیب و تسبیح، آقای بوالفضولالشعرا و خواهر زادهام علی و تسنیم(زائر محرم) و نیروانای عزیزم که این روز را به من تبریک گفتند … ممنون عزیزانم … ممنونم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چه فرقی دارد؟! که این لیلا مذکر باشد یا مؤنث؟ … که فرهاد کوهکن باشد یا شیرین؟ … مجنون تو باشی یا من؟! … ماه همان ماه است و عشق همان …
** عمل جراحی برای عقیم سازی زن که با قطع لولههای تخمدانی میسر میشود. این عمل برای زنان خالی از عارضه نیست و به طور خاص سعی میشود در سنین بالای سیسال انجام گیرد.