* یک توضیح خیلی مکرر، سوسن جعفری توی وبلاگش از نوشتهی هیچکس استفاده نمیکند مگر اینکه اسم منبع و نویسنده را هم قید کند، و اگر نشانی از نویسنده نداشته باشد، مطلب را داخل گیومه میگذارد. وقتی هیچکدام اینها نیست، پس مطلب از خودش است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسلام ستیزی، همواره مساوی بوده است با عرب ستیزی و خصوصاً محمد ستیزی! چیزی که همواره برای من جالب بوده است این است که چرا همه با «محمد» مشکل دارند؟ چه چیزی در این مرد بغرنج است که موجب شده است، درایت و هوشمندیی او زیر سوال برود؟ و اینطورها نوشته شوند:
« … ناگفته نماند که محمد فردی خوش چهره و خوش صحبت و بسیار باهوش بود ولی بی سواد، در مسیر رفت و برگشت غار حرا با چوبانی آشنا شد. چوپان پیر که تمام عمرش را صرف یاد گرفتن سرگذشت گذشتگان کرده بود و از انجای که محمد را فردی باهوش و خوش صحبت یافته بود دانسته های خویش را با نثر مسجع ( داستانی که با آهنگ خوانده شود ) بر محمد اموخت و دلیل این کارش نیز آرزوی بود که بر پیامبر کردن خود داشت و وقتی محمد را دید فهمید که محمد از پس این کار بر میاد؛ محمد نیز در مکه بانگ برداشت که در غار حرا معجره شده و از طرف خدا قرانی نازل گردیده، نثر مسجع را بر پا برهنه گان خواند و از انجای که هر کس دل پا برهنه را بدست بیاورد هر کاری می تواند بکند خود را پیامبر خدا خواند … »
در مورد اینکه، آیا اعراب به واقع فاقد تمدن بودهاند من مرددم! یا به عینه میتوانم مدعی شوم که اعراب تمدن داشتهاند. داشتن زبان کامل و رسمالخط، و حتی دستور زبان در میان قومی به معنای متمدن بودن آنهاست، آن هم زبانی با قدرت و قوت زبان عربی، کسی منکر این هست که زبان عربی از قدرتمندترین زبانهای دنیاست؟ ولی اگر هم از تمدن، معنای لغویاش را منظور کرده باشیم که به معنای شهرنشینی است که به نظر جامعهشناسان، نشانهی تکامل یک گروه انسانی است، آیا در عربستان شهرسازی و شهرنشینی معمول نبوده است؟ یعنی شهرهای بزرگی چون مکه که محل تجمع تجار و بازرگانان، و حتی مرکز مشاعرهی شاعران بوده است، نشانی از تمدن یک قوم نیست؟ البته من منکر بلند مرتبهگیی تمدنهای همعصر چون تمدن ایرانی و رومی نیستم، ولی الحاق صفت وحشیگری به هر قوم و ملتی خلاف است. زیرا در حال حاضر مردمانی در متمدنترین نقاط عالم زندهگی میکنند که بویی از انسانیت نبردهاند، و بعلاوه مردمانی شایستهی تکریم در برخی نقاط بومی و عقبمانده زندهگی میکنند. به واقع؛ اینکه شخصی در کجا زندهگی میکند نمیتواند ملاک مطمئنی برای تخمین تکامل شخصیتیی او باشد.
خصوص اینکه، آمد و رفت بازرگانانی از اقصا نقاط به مکه، امکان برخورد تمدنها را میتوانسته است برقرار سازد. و هم چنانکه در ایران قدیم معمول بوده است، طبقهبندیی اجتماعی اعمال شده از جانب حاکمان و صاحبان زر و زور و تزویر، امکان آموختن علم و خواندن و نوشتن را به همه نمیداده است( نمونهی واضح این مطلب در شاهنامه آمده است).
در داستانهایی که برای رد صلاحیت محمد آمده است، بسیار شده است که بر بیسوادیی او تکیه کردهاند. انگار که این مرد، موجودی چشم و گوش بسته بودهاست و به کل از اجتماع گسیخته بوده است. حال آنکه او همان کسی است که با برخی جوانان عرب انجمنی را در مکه بنا نهاده بودند که به حمایت مظلومان میپرداختهاند، و عجیب اینکه همین مرد امّی و بیسواد اجتماع گریز، به لقب «امین» میان اعراب شناخته شده بود. نسب پدریاش به ابراهیم(ع) میرسید و در خانهی عبدالمطلب، کلید دار کعبه بزرگ شده بود. مردی که با دعایی ابابیل را به نبرد ابرهه برانگیخت. اسماعیل، فرزند ارشد خلیل الله، از همسرش هاجر بود و اسحاق و یعقوب پدران انبیای اسرائیلی فرزندان کوچکتر ابراهیم از ساره، و خداوند در قرآن ابراهیم را بشارت داد که از فرزندان تو، پرهیزگاران به رهبریی فکریی بندهگانش نایل خواهند شد. در کلام خدا، به اینکه فرزندان به کدام مادر منسوب باشند نیامده است!!! و گمان میکنم، اگر خداوند را پذیرفته باشیم، برایش سخت نخواهد بود که آخرین فرستادهاش از فرزندان اسماعیل باشد. یعنی مردی از خاندانی بزرگ، که در شرافت و درایت و عزت نفس آنها شکی نیست.
زندگی محمد بعد از درگذشت عبدالمطلب دگرگون شد. مثل تمامی خاندانهای بزرگ، فرزندان از هم گسستند و ثروت میان ایشان تقسیم شد، با تقسیم ثروت، قدرت نیز تقسیم میشود و ممکن هست که حتی تقلیل یابد و قدرت فرزندان عبدالمطلب چنین شد. و چون او کودکی یتیم بود، در حاشیه قرار گرفت. بزرگ شدن محمد در انزوایی که ایجاد شده بود، او را به سمت اندیشه سوق داده است. اندیشهای که به بنیاد نهادن چنین انجمنهایی و تلقب به «امین» منجر شده است. کوچ محمد در ایامی خاص از شهر به دامنهی کوه و خزیدنش به حراء، هرگز نمیتواند منکر شخصیت والای او شود، زیرا که «بودا» نیز از خاندان خود بریده بود و به خلوت خزیده بود، «فرانسیس قدیس» نیز چنین کرده بود و بسیاری از انسانهای بزرگ، انسانهایی گوشهگیر و خلوتدوست بودهاند تا به افکاری بلند و اندیشههای متعالی دست یابند. و اینکه گاهی مردّدان، اشتغال او را به چوپانی مستمسک قرار دادهاند نیز، با توجه به اینکه عیسی نجار بوده است و موسی نیز فقیرزادهای بود که در نهایت برای شُعیب چوپانی کرده است، باید به انکار تمام انبیا پرداخت؟ آیا اشتغال موسی به چوپانیی گوسفندان شعیب نبی، نمیتواند دست ما را برای نسبت دادن اینکه موسی دزد اندیشه بوده است و کلمات طیبهی شعیب را به نام خود بالا کشیده است باز بگذارد؟ چه کسی موسی را در کنار طور سینا دیده است؟! وچه کسی زردشت را در بلندای ساوالان؟!
جالبترین نقطه در این مطلب، اشاره به وجود چوپانی پیر بوده است که تمام سرگذشت گذشتهگان را میدانسته است(یک دلیل دیگر برای اینکه بگوییم اعراب چندان هم بیتمدن نبودند!، جامعهای که چوپانش معلم چنین دین عظیمی شود، بیشک مهد تمدنی خاموش بوده است!)، او از چهرهی زیبای محمد و «هوش سرشار» او استفاده میکند و به او تعلیم میدهد. محمد میان انواع و اقسام روشهای بعثتها دقیق میشود و از روش برانگیخته شدن زردشت خوشش میآید و تصمیم میگیرد جبرئیل را ببرد بالای کوه نور، توی غار تنگ حراء!!!
خوانده شدن این «نثر مسجع»، بر مشتی پا برهنه هم شایان توجه است!، زیرا هیچ پیغمبری چنین نکرده بود! تمامی انبیا رسالت خود را نخست نزد اشراف و پدران ثروت و قدرت میبردهاند، حتی خود این آقای زردشت! این هوش سرشار محمد است که اقدام به نوآوری کرده است. اینطوری دست خدا را هم میبندد که نتواند رفع اختلال در کار رسالت بکند!( پیشنهاد میکنم مقالهی «آری چنین بود برادر…» از دکتر علی شریعتی را بخوانید)
این آقا، یا تاریخ نخوانده است یا اینکه ما را گذاشته است سر کار:«از پیامبران پیشین نقل شده بود که پیامبری از قوم بنی اسرائیل با نام احمد خواهد آمد و دین را کامل خواهد کرد. ولی محمد از قوم بنی اسرائیل نبود بلکه اهل شام بود و اسمش هم که مشخص !، محمد با تیز هوشی خود را با روابط بنی اسرائیلی کرد و با تشابه اسمی که بین احمد و محمد بود خود را پیغمبر نامید …» زیرا، تاریخ به انواع و اقسام طرق تحریف شده است، اینکه آخرین نبی باید از بنیاسرائیل باشد به استناد چه است؟ اگر ملاک ما، قولی است که خداوند به ابراهیم داده است، بهتر است بدانیم «اسرائیل» لقب حضرت یعقوب است و نه ابراهیم، پس این سند باطل است، زیرا ابراهیم پدر ادیان است نه یعقوب. پس امکان اینکه از فرزندان اسماعیل کسی شایستهی این مقام باشد بعید به نظر نمیرسد. و فرزندان اسماعیل ساکن عربستان بودند، پس باید محمد، عرب میبود. اینکه آیا «محمد» و «احمد» هر دو یک نفر هستند هم جا برای بحث هست. مسلم است که میان تاریخ مندرج در عهد عتیق و علوم جدید تفاوتهای چشمگیر و غیرقابل اغماضی وجود دارد. یکی از این تفاوتها اشارهی عهد عتیق به سالهای خفتن اصحاب کهف و بیان قرآن در این زمینه بود که پاسخی شیوا از حضرت علی(ع) داریم. در کل داستانوارههای تاریخیی مندرج در عهد عتیق، اشتباهات فاحشی در مکانشناسی و زمانشناسی و تاریخ و بیان اسامی حتی دارد که برای مطالعهی بیشتر میتوانید به کتاب «کتابهایی از عهد عتیق» مراجعه کنید. پس لزوماً تفاوت در میم یا الف آغازگر حمد چندان تفاوت بنیادی نخواهد داشت! خصوص اینکه، این نام یک نام عربی است، چه احمد باشد و چه محمد!!! و نه عبری.
«ابوجهل ، ابولهب و ابوصوفیان ( عمو های محمد ) که کعبه را در دست داشتند و با پولی که مردم در کعبه بر پای نماد خدا می ریختند برای خود تجارتی قوی دست و پا کرده بودند»
با استهزاء یاد کردن از کعبه، که حتی گیریم نمادی از خدا نباشد، بنایی است که ابراهیم خلیلالله به امر پروردگارش در صحرا بنا کرده بود، و در میان تمامی ادیان حنفی، مورد احترام است، دور از ادب است. این شوکت و احترام بی دلیل و الکی نبوده است، چنانکه، مریم عذراء برای وضع حمل عیسی(ع) به سمت عربستان و کعبه رهسپار شده بود. اجتماع یهودیان در پیرامون کعبه در سرزمین خشک عربستان، بیشک بیبهانه نبوده است. زیرا اینان در انتظار محمد عرب بودند. محمدی که در سرزمین عربستان و در کنار کعبه به دنیا خواهد آمد. جالب است که در شورع بحث، کعبه در دست ابوطالب است و اینجا، به یکباره میافتد به دست اینها!!!
تاریخ نخواندن این دوست، از همین مشهود که محمد در چهل سالگی و درست پانزده سال پس از ازدواجش با خدیجه به نبوت مبعوث شدند، حال چقدر مضحک خواهد بود اگر تصور کنیم ابوسفیان گفته باشد: « ابوصوفیان ( به زبان خودمانی ) گفت : بچه هستش زن بگیریم واسش درست میشه !!»
در ادامه، ماجرای هجرت محمد با یاری و هوشمندیی ابوبکر و راهنماییهای فاضلانهی سلمان فارسی، بسیار مهیج است. ادعای اینکه محمد، پیمانی با یهودیان بست تا به او در پیروزی در جنگ خندق کمک کنند، و اینکه بعد از پیروزی محمد بر اهالیی «حنیفیی» مکه، ناجوانمردانه به این یهودیان مهربان حمله کرده است و جانشان را ستانده است نیز از آن حرفهاست!
«حال می رسیم بر انتخاب جانشین محمد، اگر محمد انتخاب شده ای خدا بود ، پس جانشینش را نیز خدا باید انتخاب می کرد نه محمد مگر انکه محمد ادعای خداوندی می کرد …»
استدلال مدهوش کنندهای است! چنانکه در بسیاری از آیات قرآن به ماهیت جانشین پیامبر اشاره شده است، بیشک برای جانشینیی محمد، شایستهتر از علی چه کسی میتوانست باشد که خود ایشان کلی تقدیر و تشکر از ایشان کردهاند؟! کما اینکه، جانشینان تمامی انبیاء الهی و حتی همین اربابان دین بهائیت، از خویشان و نزدیکان ایشان بوده است. پس چرا برای محمد چنین نباشد؟ چرا نباید علی که در رشادت و عدالت و علم و ذکاوت و انسانیتش شکی به دل و ذهن هیچ بنی بشری خطور نمیکرد، میشد جانشین بلافصل محمد؟!
و اما، مستمسک بامزهی دیگری که برای رد دین اسلام مورد سوءاستفادهی اسلام ستیزان قرار میگیرد، مسئلهی «حقوق زن و مرد» است. اگر اسلام و محمد ذرهای برای زن ارزش قائل نبودند، پس چرا محمد خواستگاریی یک زن را تاب آورد؟ اگر او مردسالار بوده است، پس غیرتش کجا رفته بوده است؟ و اگر هوسباز بوده است، خودتان که اشاره کردهاید چقدر تو دل برو بوده است! چرا نرفته است شلوار جین بپوشد و یقهی بلوزش را تا ناف باز بگذارد و دختربازی کند؟ اگر چشمش دنبال ثروت خدیجه بوده است، آیا زن ثروتمند دیگری که جوانتر باشد توی شهر مکه گیرش نمیآمده است؟ اگر خواسته است خدیجه پیر باشد تا زود بمیرد و مال و منالش برسد به این بابا، چرا توی شعب ابیطالب گرسنهگیاش داد تا بعد از تمام شدن ثروتش دقمرگ بشود؟! اگر او اینطور زنان را از صحنه دور نگاه میداشته است، پس سمیه چگونه جزو اولین ایمان آوردندهگان بوده است؟ و اولین شهید زن؟ چرا محمد بانگ برنیاورده است که در را به روی زنان ببندید! این سخنان مقدس را بر زنان نباید خواند؟! و چگونه است که نسل محمد، برخلاف تاریخ بشر، از طریق یک زن ادامه یافته است؟!
در هیچ جایی از قرآن اشاره به نقص عقل زن نشده است. بلکه به تفاوت در خلقت زن و مرد اشاره شده است. چیزی که علم جدید هم تأییدش کرده است. بیشک کارهایی نظیر قضاوت و نبرد و حکومت شایستهی زنان نیست. زیرا خُلق لطیف و مادرانهی زن، هرگز سنخیتی با این مشاغل ندارد. ولی حتی در جنگهای محمد هم زنان حضور داشتند. در جنگ جمل، علی عایشه را به معیّت سپاهی متشکل از زنانی جنگاور به سوی مدینه رهسپار کرد که لباس مردانه بر تن کرده بودند. اما، همگان خوب میدانیم که زنان به سبب خلقتشان، بسیار آسیبپذیرتر از مردان هستند. بدترین ضربههای روحی و روانی و جسمی در تمامیی جنگها از ابتدای تاریخ تا کنون به سمت زنان متمایل بوده است. سوءاستفادههای جنسی و تجاوز به زنان کشور مغلوب جنگ کاری نیست که هیچ قومی منکر ارتکابش بوده باشد. زنان باقیماندهی این نسل، چنان دچار آشفتهگی روحی و روانیاند که قادر به تولید نسلی روشن ضمیر و قدرتمند نخواهند بود. ایا این نمیتواند کوچکترین دلیل ممانعت اسلام از حضور مستقیم زنان در جنگ باشد؟ در مورد حکومت، خود قرآن از ملکهی سرزمین سبا نام میبرد که همعصر سلیمان نبی بوده است، که مملکتی نیرومند داشته است. خود قرآن از همسر فرعون یاد به نیکی میکند و جایگاهی رفیع را در نزد خویش برای او اعلام مینماید. هاجر زنی است که قبرش در کنار خانهی خدا محل طواف کلیّه مسلمانان جهان است. مریم زنی است که خداوند کلمهاش را از طریق او به عنوان بزرگترین معجزهی حیات بشر فرو میفرستد، و برای اولین بار، مردی را اینگونه خطاب میکنند:« عیسی بن مریم»!
ادعای اینکه محمد به خدیجه و فاطمه، پست حکومتی نداده است، با توجه به برههی زمانیی ایجاد حکومت اسلامی و سازمان ساده و محدود آن، خندهدار نیست؟ اینکه، زن غنیمت جنگی محسوب میشده است چیزی نیست که اسلام به یکباره باید منحلش میکرد! دیگر اینکه رفتار با این غنیمتهای جنگی است که ملاک قضاوت است، آیا از ایشان سوءاستفاده جنسی میشده است؟ توی فاحشهخانه مثل گله نگهشان میداشتند؟ یا اینکه مردان مسلمان بنا به وسع خود زنانی از این غنیمتها را به عقد خود در میآوردند؟! و مگر نه اینکه این سری رفتارها برای جلوگیری از انتشار فساد در بنیان حکومت نوپای اسلام بوده است؟ و حمایت اصولی کردن از خانوادههای بی سرپرستی که مردان خود را در جنگ از دست داده بودند؟ و آیا این جلوگیری از سوءاستفاده کردن از زن، خود ارج نهادن به مقام زن نیست؟!
دوست من! با یک دلیل منطقی و مستند ثابت کن که محمد بردهداری میکرد!
خداوند در کتاب خود میفرماید این تفاوتها در رنگ و زبان و نژادها برای این است که بیاندیشید! دنیایی یکرنگ را تصور کن! آنگاه خواهی دانست چرا کوررنگها زجر میکشند!
روایتهای مکتوب در قرآن و آنچه بر محمد نازل شده است، خود بر این نکته صحه نهاده است که تاریخ را به روایتی واقعیتر و تحریف نشدهتر تکرار کرده است. من در حین مطالعهی «کتابهایی از عهد عتیق»* به شباهتهای قابل توجهی میان آن و روایات قرآنی پی بردهام که تعدادی را در همین وبلاگ بازنویسی کردهام. اگر متونی متفاوت میآورد باید شک میکردیم دوست من! و اما، زردشت! این آقا را من مطالعه کردهام. حتی پیش از آنکه قرآن را بخوانم. در سطر سطر این کتاب، من جملهای که محکم باشد و منطقی باشد و عاقلانه باشد یا هم شاعرانه حتی باشد برخورد نداشتهام. جملهای که مرا به فکر فرو برد و دقیقهای مجذوبم کند. من منکر زردشت نیستم، اما در همان حد «بودا» یا «کنفسیوس» و حتی پایینتر، زیرا این دو مجریی تغییراتی ارزنده در اقوامی بودهاند و این آقای زردشت هیچ! و جالب اینکه، همین آقای زردشت پیروانی داشته است که سالها یهودیان و ایمان آورندهگان به خداوندی یگانه را میکشتند! یعنی دقیقاً کاری که مسلمانان مرتکب نشدند. چنانکه علی از شنیدن خبر اینکه گوشوارههای زنی یهودی را از گوشهایش برکندهاند در خشم شد و گریست. و چنانکه «دکتر احسان نراقی» در جایی گفته است، قرنها مسلمانان و یهودیان در همسایهگیی یکدیگر زیستند تا اینکه غرب مسیحی پیدایش شد و یهودیان را به خون مسلمانان تشنه کرد! (مراجعه شود به آزادی،حق، و عدالت/مناظرهی اسماعیل خوئی با احسان نراقی/انتشارات امیرکبیر/چاپ دوم ۱۳۵۷)
و اما، امام حسن عسگری که بنا به گفته این دوست پژوهنده، فرمانده لشگر بنیامیه بوده است!!! یعنی بنیامیه آنقدر خنگ بوده است که نوادهی محمد را میآورد و میکند فرمانده لشگرش که جنگهای صلیبی را شروع کند!!!** خب! حالا این جناب امام حسن عسگری در چه مقطع زمانی میزیسته است و جنگهای صلیبی از کی شروع شدهاند بماند! موضوع جالب دزدیده شدن نرجس خاتون و مهدیی کوچک*** در ایران توسط ایتالیاییها و نه رومیها بوده است!!! اینکه روم از کی شد ایتالیا هم بماند! جوابی که فرمانده لشگر به اهالی مدینه داده است جالب است:«نرجس در سفر مُرد و مهدی هم غایب شد!!!» و جالب است که لشگر ایتالیا در جنگهای صلیبی حمله میکند به مکه! ولی نوه و دختر امپراطور را در ایران از چنگ حسن آقا در میآورند!
در مورد حضرت مهدی(ع) و مسئلهی غیبت و ظهور آن حضرت و یا به طور کلی وجود یا عدم وجود منجی آخرالزمان، چون هنوز مطالعهی کافی نکردهام اظهار نظری نمیکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ترجمهی پیروز پارسا/ انتشارات نی
**در سال ۱۰۹۵ میلادی جنگهای صلیبی میان مسلمانان و مسیحیان آغاز شد. جنگهای صلیبی به جنگهایی گفته میشود که در آن مسیحیان برای رهایی بیت المقدس از دست مسلمانان در قرون یازده و دوازده میلادی بدان دست مییازیدند. بود. جنگهای صلیبی هشت جنگ است که غیر از جنگ اول در باقی جنگها مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند. (منبع)
*** مهدی (ع) در ۲۵۵ یا ۲۵۶ هـ.قمری متولد شده است، و جنگهای صلیبی در ۱۰۹۵ میلادی شروع شدهاند، و با توجه به تفاوت زمانیی میان سال قمری و میلادی:
۲۵۵قمری ×۱۱ = ۲۸۰۵
۲۸۰۵ / ۳۶۵ # ۷.۶۸
۲۵۵قمری – ۷.۶۸ # ۲۴۷شمسی
۲۴۷ شمسی + ۶۲۱ عدد ثابت = ۸۶۸ میلادی
جالب است نه؟!
(منبع استناد به روش محاسبه سالهای قمری به میلادی)
مولوی در مثنوی معنویاش شعری دارد که اینطور شروع میشود: «آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند مر محمد را دهانش کژ بماند …