تاریخ را مکرر گشتهای ای «فرّه»ای که هرگز تکرار نخواهی گشت …
ــــــــــــــــــــــــــــ
باورت مرا به زانو درمیآورد! مردی که نشستهای و نیشتر به سیب* عزیزانت میکشی … باور تو طاقتم را از کف بیرون میکند … مرد!
بامدادی را سالها منتظر ماندن، دانسته، روزهای نابوده را به طمع بودی اینچنین سرآوردن، چنین صبورانه، مسلخ را آرزومند بودن، مرا در تردیدی مشوش، به یقینی عجیب میراند. چگونه شک کنم در ایمان تویی که …
چقدر عجیب است!
وقتی تو را تصور میکنم، کودکی را که سالهای بزرگی را به طمع حماسهای در آغوش فشرده است. تنم میلرزد از تویی که اسماعیلهایت را خوب پروردهای، برای روزی که قربانیشان کنی.
چونان هابیل، پروارترینشان را برگزیدهای، تا پذیرفته که گشتی، بسوزدش؟
چونان نوح، کشتی فراهم آوردهای، پاکترین سرشتها را گزیدهای، در طوفانی چنین سهمگین، دل به طغیان عصیان سپردهای،
ابراهیم را دوباره در برابر رویایی به منی کشاندهای، بی هیچ شبههای حتی، که مبادا این رویا، ابلیس را در گذرگاهی، به امتحانی فراخوانده باشد؟
در تعاقب فرعونیانی چنین سرمست و تشنه، عصای خویش بر وسعت بیابانی چنین فرود آوردهای، دریایی آبیتر از آسمان در برابر امتت گشودهای، موسای من …
عیسایی باش گشتهای و نفس بر تن خاکیشان دمیدهای، ارواحی** چنین، پروازهایی در آسمان آغازیدهاند …
باورت مرا به زانو درآورده است …
وارث هر آنچه نیکی است، بگذاری تا در این ازدحام تهوعآور اندیشههایی که به طمع عرفانی پوشالی، تکفیرتان را در پیش گرفتهاند، من بعد از سالها گمراهی، تن به باریکهی نوری از تو بسپارم، که در انتهای زمانی چنین سرکش، شاید شاید که مرا به قامت تو برساند که آهسته در وادیی سرگشتهگیهای انسانی در گذری؟ … مرا … میپذیری؟
چه رشکانگیز استی ای مرد! چه شگفت است این حماسه؟ چگونه منتظر باشم تکرار شوی حال آنکه همواره در تکرری شیرین، در برمان گرفتهای؟ … چگونه در گذرم از تویی که هست مرا در خویش حل کردهای؟ چقدر باورم را منوّر میسازی تو، که در نوری درخشنده، آسمانهایی را در تلؤلؤی بهتآور، سرمست ایستادهای … چه سربلند بودهای تو ای رسول خدا، ای فرزند رسول خدا، چه سزاوار پرستشی تو، ای خداگونهای بر زمین … چه بلندی تو، چه وسیعی تو … چه گشایندهای تو …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سیب آدم، گلوگاهی که به تیغ آشناست!
** … ارواح الّتی حلّت بفناءک …
*** میگوید سالی را به یاد نمیآورم که تاسوعا و عاشورایش، حتی سوزانندهترین سرماهایش به گرمی نگراییده باشد!