«… پیر ما به پارک رفت و انگشت در سوراخ بینی کرده بود به قصد تفرج. گفتند: معتاد است. پیر ما، بر روی نیمکت نشست. گفتند: بازنشسته است. برخاست. گفتند: بیماری خجلتآور در مباسن خود دارد که وی را از نشستن بر نیمکت معتذر میسازد. بار دیگر نشست. گفتند: بیماری وی بهبود یافت. بار دیگر برخاست. گفتند: آن بیماری خجلتآور عود کرد. چون برخاست پاهای وی در خواب رفته بود. پس قدمی چند، لنگان برداشت. گفتند: بیماری ام.اس. دارد …»
پیرما گفت/ منوچهر احترامی/ماهنامه گلآقا/سال پانزدهم/شماره سوم/خرداد۱۳۸۴
دلم گرفت وقتی دیشب، دیدم که این «کودک پیر» در گذشته است. خدایش بیامرزد.