باران عزیز از من خواسته تا قوانین حاکم بر زندگیام را بشمرم. قوانینی که باورشان دارم و سعی میکنم بهشان عمل کنم. در اینکه بنده آدم قانونمندی هستم هیچ شک نمیکنم پس شما هم شک نکنید! آنقدر قانونمندم که امکان ندارد از چراغ قرمز عبور کنم و یا برای رد شدن از خیابان، نگردم دنبال خط عابر پیاده و یا اینکه سوار ماشینهای سفید یخچالی با شیشههای دودی نشوم و فقط و فقط تاکسیهای زرد قناری پررنگ سوار شوم. در تمام طول زندگیام نشده است که بدون بلیط سوار اتوبوس شوم و یا در سر جلسات امتحان سرم را از روی ورقهام بلند کنم حتی برای نفس عمیق کشیدن!
ولی خوب اینها قوانینی نیست که خودم وضع کرده باشم، قوانینی است که جامعه طرح و تصویب کرده است و من به عنوان یک شهروند تر و تمیز همیشه خودم را موظف به رعایتشان دانستهام و میدانم. اصولاً به نظر من، برای اعتراض به جامعه نباید که قانونشکنی کرد! اتفاقاً در جوامع در حال توسعه، برای اعتراض باید شدیداً و لحناً قانونمند بود!
و اما قوانین من:
۱. سحر خیز باش تا کامروا باشی:
صبحها زود بیدار میشوم و صبحانهام را کامل میخورم. یعنی اگر یک روزی بر حسب اتفاق، نیم ساعت یک ربع دیرتر از معمول بیدار شوم، روز کسالتباری در پیش روی خواهم داشت را شدیداً تجربه کردهام.
۲. بهترین باش:
اعتقاد دارم مهم نیست در چه سطح اجتماعی قرار دارم، مهم این است که در آن سطح اجتماعی بهترین باشم. مهم نیست شغلم چیست، مهم این است که در شغلم بهترین باشم. مهم نیست چه نقشی در اجتماع دارم، مهم این است که در نقشم بهترین باشم. یک چیزی در مایههای یوسف نبی!
۳. از احمق بپرهیز:
یقیناً عیسی(ع) که الکی از دست «احمق» فرار نمیکرده است که! من با تمام جذبه و دافعهای که دارم(شاهدم جناب شبگیر مهندس!) در مقابل این دسته آدمها به شدت کم میآورم و آنقدر حرص میخورم که پدرم در آد!
۴. دستگیر باش تا دستگیریات کنند ولی کارت را هم به دیگری وامگذار:
کمک کردن از هر نوعش، تنها حُسن خُلقی است که نه تنها دیگران که خودم معتقدم در آن آخرش هستم! ولیکن تا از پا در نیامده باشم، حاضر نمیشوم کمک کسی را قبول کنم. و اگر مجبور شدم از کمک کسی استفاده کنم باید به بهترین وجهی جبرانش کنم. محمد نبی هم یک همچین آدم نازنینی بوده است!
۵. قرض چیست؟
از قرض گرفتن و قرض دادن به شدت بدم میآید پس ابداً از من قرض نخواهید لطفاً! گل بیخار خداست!
۶. حساب به درهم، بخشش به دینار:
با اینکه از قرض دادن به شدت متنفرم، ولی با گشاده دستی داراییام را میبخشم. معتقدم «پول» و «دارایی» تنها موضع امتحانی است که بدجور آدم را «خر» میکند. بنابراین بیشتر دوست دارم ببخشم و بگذارم دیگران در داراییام سهیم باشند تا اینکه «خر» شوم!
۷. تو نیکی میکن:
اگر کسی در حق من خوبی کرد، چندین دهبرابر باید جبرانش کنم. اگر هدیهای برایم گرفت، ممکن نیست هدیهای بهتر از آن برایش نگیرم. خدا هم یک همچنین کارهایی میکند!
۸. قهر دل آدم را کوچک میکند:
آدمی نیستم که اهل قهر و آشتی باشم. خیلی سخت قهر میکنم ولی وقتی قهر کردم، بگو یک مینیموم از خاطرات مشترکم با آن آدم در ذهنم باقی میماند، هیهات! نه تنها خوبیهایش که بدیهایش را هم از یاد میبرم. آدم مربوطه برایم غیب میشود و دنیا هم یادش میرود چنین موجودی بر آن پا گذاشته است! از این نوع قهر کردن در تمام طول زندگیام، دو بار اتفاق افتاده است!
۹. متفاوت باش:
قرار نیست استنباط من از داستانی، همانی باشد که منتقدین والاگهر استنباط کردهاند! گاهی تمام استنباط من از رمانی مانند «اسپارتاکوس» این میتواند باشد که موقع کم آبی، آن یک خورده آبی را که داری، جرعه جرعه بنوش! یکهویی هورت نکش!
۱۰. دنیا، دار مکافات است! مگر اینکه خلافش ثابت بشود که تا به حال نشده است!
۱۱. پایبند اخلاقیات باش:
هرگز تحت تأثیر تبلیغات قرار نمیگیرم.
قضاوت نمیکنم مگر اینکه دلیلی برای قضاوت داشته باشم(تنها قاضی که خطا نکرده است خداست و بعدش من!)
اهل غیبت نیستم.
حرفم را رُک و پوست کنده میگویم و از هیچ احدالناسی نمیترسم.
اهل تعارف نیستم. البته این جدای از «ادب» و «نزاکت» است. از چاپلوسی بدم میآید و برای همین خیلی از تعارفات معمول را بلد نیستم و موقع عید دیدنی یا عروسی و عزا و فلان، بلد نیستم زبان بازی کنم و ممکن است فقط لبخند بزنم و دست بدهم. از دیدن همچنین آدمهایی که آنقدر از این تکههای ادبی بلدند که مجال سخن به طرف مقابل نمیدهند، فکّینم پیاده میشود.
دروغ نمیگویم و از آدم دروغگو متنفرم.
تظاهر بلد نیستم و از آدمهای متظاهر متنفرم.
بر سر اخلاقیات معامله نمیکنم و برای خاطر به دست آوردن هیچ چیزی، هر قدر گرانمایه، هر قدر هم که محتاجش باشم یا به آن علاقمند باشم، آنقدر پیش نمیروم که انسانیت و وجدانم زیر سوال برود. تلاش میکنم ولی اصرار نمیکنم.
در حق هیچکس (دانسته) خیانت نکردهام. از آدمهای خیانتکار، که به صورت حرفهای خیانت میکنند استفراغم میگیرد. اگر هم کسانی باشند که فکر میکنند من در حق آنها خیانت کردهام بهتر است کمی رفتار خودشان را خوب حلاجی و مورد تجزیه تحلیل قرار بدهند! چیزی از دست نمیدهند!
در هیچ رابطهای، حیله و نیرنگ نکردهام و از نیرنگ و حیله بسیار جفا کشیدهام.
از دوریی و دغل و روباه صفتی هم خدا را هزار مرتبه شکر عاریام.
وقت شناسم. زمان برایم هرگز متوقف نمیشود پس نباید برایش متوقف شوم!
۱۲. به حس ششم اعتماد کن:
حس ششم کار میکند عین ساعت اتمی! خواب کم میبینم ولی اگر ببینم یک چیزی میشود در حد وحی و الهام!
۱۳. کسی را مسخره نکن:
داستان آن خرس و آدم را شنیدهاید؟ همانی که آخرش خرس به آدم میگوید «زخم تن خوب میشود ولی زخم روح نه!»؟ اگر شنیدهاید بدانید که به آن معتقدم و اگر نشنیدهاید بروید بجورید و بشنوید خوب است!
۱۴. ادب برتر از هنر و گوهر و هر چه فکرش را بکنی آمد پدید:
معتقدم با عمیقتر شدن دوستی، نباید از ادب دور شد. هر چه صمیمیتر، مؤدبتر! از شوخیهای جلف و گفتگوهای توهینآمیز و حتی فحش و فحشکاریهای معمول بین برخی دوستان! چندشم میشود.
۱۵. فراموش نکن:
طبیعت هرگز هیچ اتفاقی را فراموش نمیکند و هر چند دفعه یک بار سعی میکند به ما هم یادآوری کند!
و …
فکر کنم بس باشد نه؟
هر کسی که این مطلب را خواند و حس کرد بازیی خوبی است(که من حس نکردم البته) میتواند فرض کند که من دعوتش کردهام و بنشیند و بنویسد! ها!