گل شانسیوی میلازه اله!

روی تکه کاغذ نوشت «حشره‌کش». چهارزانو نشسته بود و تکه کاغذ را برداشت و بی‌حوصله چند باری تایش زد و بعد ماشین دوخت را برداشت و منگنه‌اش کرد «خوب شد! بلند شو برویم!» توی کوچه دوباره نقشه را مرور کردند«وقتی رسیدی، دستت را می کنی توی سبد و تکان تکان‌ش می‌دهی و بعد یکی را برمی‌داری و توی دست‌ت می‌گیری و وانمود می‌کنی داری بازش می‌کنی و بعد این را می‌دهی دست‌ش می‌گویی نتوانستی بازش کنی …» تکه کاغذ منگنه شده را گذاشت کف دست‌ش و به سر کوچه اشاره کرد.

پسر کلاه حصیری سرش گذاشته بود. سرش را که بلند کرد تا پول را بگیرد یکی از چشم‌هایش را بسته بود و یک چشمی نگاه‌ش کرد. تکه کاغذ منگنه شده را توی مشت‌ش گرفته بود. پسر سکه را انداخت توی قوطی حلبی و سبد سبز رنگ پلاستیکی را گرفت بالا، دختر نشست و دستش را آورد پایین و پسر هم سبد را گذاشت روی قوطی بساط‌ش. دختر دستش را توی تکه کاغذهای منگنه شده چرخاند و یکی را برداشت. سعی کرد بازش کند نتوانست. دستش را دراز کرد:«تو بازش کن!» پسر با بی‌حوصله‌گی گرفت و بازش کرد«حشره کش!» این را گفت و از توی بساط‌ش حشره‌کش را برداشت و داد به دختر که حالا بلند شده بود و دامنش را مشت کرده بود. خندید و دوید سمت خیابان.

گوشه‌های بلند روسری را که باد زده بود روی صورت‌ش کنار زد. با دیدن‌ش بلند شد و به سمت‌ش رفت«آفرین دختر خوب!» حشره کش را گرفت و تعدادی از لوازم را جابه‌جا کرد و جای خوبی برایش دست و پا کرد. بلند شد و در حالی که شلوارش را بالا می‌کشید نگاهی پیروزمندانه به دخترک کرد. با پشت دست دماغ‌ش را مالید«بده!» تکه کاغذ منگنه شده را گرفت و با حرص بازش کرد، نوشته شده بود «سوزن». خندیدند.

چندتایی دختر بچه پیچیدند توی کوچه، دست‌هایش را به هم مالید و داد زد:«گـَل شانسیوی میلازه اِلَه!*»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* «بیا شانس‌ت را امتحان کن!»

 ** عکس از آقای سروش خسروی، منظره‌ای از کردستان

راه بهشت/کردستان/آقای خسروی

یعنی می‌شود روزی اینجا راه بروم؟

*** بزرگترین جنایت آدمی، انکار خیانت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.