با همین لب‌های زیبا

«یکهو هوس کردم پدرم را صدا بزنم. آینه را جلو صورتش بگیرم موهای سر و ریشش را نشانش بدهم و ازش بپرسم:*»

ــ با همان لبی که مرا بوسیدی؟

کاغذ کادویش از خودش ارزشمندتر بود و حتی از خودت. مدام بیایی وسط کلمات و جلوی چشمم، دروغ بگویی با چشم‌های دریده، خیره بشوی توی چشمانم که شک نکنم در صداقت‌ت!

«بابا، چه طور مش قادر صابون‌پز سن و سالش از تو بیشتره، مگه نیس! پس چه طور موهای تو زودتر از اون سفید شده؟*»

وصف‌العیش، نصف‌العیش است. تا ساعت‌ها، وقتی من بودم و نبودم توی ذهن تو، توی تمام حرکات‌ت، حالا که با آسودگی دقیق می‌شوم چقدر ریا بود؟ چقدر زود موهایت را که کوتاه کرده بودم، موهایم را. همان‌طور که گفته بودی عکسی بگیرم از خودم با موهای تازه کوتاه شده، از او هم خواسته بودی با موهای تازه کوتاه شده، نه! تازه مش شده‌اش، عکس بگیرد؟ با همان شدت و حدت و علاقه؟ [حذف شد] تقصیرش چه بود؟ مثل من و شاید بدتر از من. شاید خیلی خیلی بدتر از من [حذف شد] با همان علاقه که دست‌های مرا می‌گرفتی توی دست‌هایت که زبر بودند و زمخت و بزرگ ــ مردانه! ــ دست‌های او را هم گرفته بودی توی همان دست‌ها که حالا مرتب کرم مصرف می‌کنی که وقتی دست‌های او را دوباره می‌گیری توی دست‌هایت آنقدر زبر نباشند و توی ذوق‌ زن؟! و بعد با همان لب‌هایی که مرا بوسیده بودی، نوک انگشتان‌ش را یکی یکی بوسیده‌ای؟

کتاب را می‌بندم. «درها و دیوار بزرگ چین» عکس شاملو. چشم‌هایم را نمی‌بندم که سعی نمی‌کنم Abschaltenواگو  بشود ذهن‌م. لازم نیست. در صندلی‌ی عقب تاکسی کاغذ کادویش را باز می‌کردم. کنارم نشسته بودی و درست مثل وقتی کنار او می‌نشستی تا کاغذ کادوی هدیه‌ات را باز کند.

ــ تو نخواستی در کنار بقیه باشی. نتونستی به جز خودت بقیه را ببینی. سعی کردی تار و مارشون کنی!

بقیه یک عالمه «زن» بودند. زن‌هایی که با همان حدت و شدت خواسته بودی ببینی‌شان. ببوسی‌شان. بغل‌شان کنی. باهاشان بخوابی شاید!

ــ حتماً!

ــ رابطه‌ی من و تو فرق می‌کرد با اونها!

ــ هه!

سعی نمی‌کنم نبینم‌ت. اگر سعی کنم بیشتر می‌بینم‌ت. حال‌م هم بد نمی‌شود. یادم می‌آید وقتی تنهایم گذاشتی بروی قدم بزنی، به‌اش بگویی آمده‌ای بیرون آبلیمو بخری برای مادرت. حالش را بپرسی. نگویی من را گذاشته‌ای تنها توی خانه‌ات. من هم ترسیده باشم. مهم نبود وقتی کنار دراز کشیده‌ای و موهایم را از پیشانی‌ام می‌زنی کنار، آن‌طور که آن شب انگار دنیا هوار شد روی قلب‌م. و فقط قلب‌م. که گفتی او آزرده می‌شد اگر می‌فهمید. اگر می‌دانست. درگیر شده بود ذهن‌ش و اصلاً عاشق نبود. [حذف شد]که دست‌ت را، همان دست‌ زبر بزرگ‌ت را دراز کنی دست‌ش را بزنی کنار و با همان لب‌هایی که مرا بوسیدی لب‌های او را هم ببوسی.

ــ ها! او را به خاطر شرافت انسانی‌اش دوست داری؟

برمی‌گردم پاراگراف قبلی. کی رسیدم اینجا؟ تو داشتی یکی یکی زن‌ها را می‌بوسیدی و من می‌خواستم تار و مارشان کنم! موهای پدرش ریخته بود و هر چی مانده بود هم سفید شده بود. لب تمام مردها یک مزّه دارد. مزه‌ی تمام لب‌ها یکی است. حتی مزه‌ی لب تمام زن‌های دنیا هم ــ اگر ماتیکی نباشد. قرمز. زرشکی. صورتی ــ یک طعم دارند. فقط مهم است بلد باشد و بتواند خوب ببوسد. تو بلد نبودی خوب ببوسی. من بلد بودم. طعم لب تو هم مثل همه‌ی لب‌های مردهای دیگری بود که مرا بوسیده بودند.

ــ قلب من به اندازه‌ی یک پنجره به سمت حیاط تو بازه تا هر وقت دلم تنگ شد ببینم‌ت!

«بعدها این ماجرا در افسانه‌های مادربزرگان و ننه‌های پیر صورت‌های گوناگون بسیار یافت. فی‌المثل من خود یکی از این افسانه‌ها را چنین شنیده‌ام که:*»

این هم یک هدیه است. هدیه‌ای مثل تمام کتاب‌های دیگر توی کتاب‌خانه‌ام. از طرف مردهایی که یا مرا بوسیده‌اند یا دوست داشتند ببوسند و در خیال‌شان بوسیده‌اند. «نصف‌العیش!»

ــ دوستت دارم کثافت!

ــ او سگ خیلی دوست دارد. من دوست ندارم. دم‌ت را برای او تکان بده!

«زنش را دیده بود عقب مِجری ِ جواهری می‌گردد که پسر بزرگ‌ترش ساعتی پیش‌تر ربوده بود. نوکر باوفایش را دیده بود که توی دالان کلفت همسایه را بوسید و به‌اش گفت:*»

من لب‌های زیبایی دارم. تو بوسیدن بلد نیستی. به جای دست‌هایش این‌بار لب‌هایش را ببوس!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* درها و دیوار بزرگ چین را می‌خوانم. از شاملو.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.