کیوی خوشمزه می‌باشد!

۱. باران عزیز دعوت کرده بود برای یک بازی! این بازی‌ها که از آن یلدابازی‌ی جنجالی شروع شده، نشده است که همان مزه‌ی اولین را در مذاق‌م برانگیزد. ولیکن، در مورد این بازی.

نمی‌دانم چطور است که اصولاً «برنامه‌ریزی» ابداً با گروه خونی‌ی اینجانب سازگاری ندارد و مدام سندرم‌ش عود می‌کند و بد جور و نامردانه می‌زند لت و پارمان می‌کند! خلاصه تا جایی‌که ممکن باشد در این فقره از سیاست «دوری و دوستی» استفاده‌ی ابزاری می‌فرماییم. باشد که آمرزیده شویم!

ولیکن گاهی هم یواشکی یک کارهای برنامه ریزی شده در بساط‌مان پیدا می‌شود. فی‌المثل همان قصد و غرضی که یک وقتی نوشتیم و ثبت شد که عزم‌مان را جزم خواهیم نمود و کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌امان را «قورت» خواهیم داد و تا تمام نشده باشند ابداً و عمراً اگر کتاب جدید خریداری نماییم! ــ و آنقدر این روزها همه جا همه پُز می‌دهند که کلی کتاب تیتیش مامانی خریده‌اند از نمایشگاه و اینها و آب از تمام اعضا و جوارح‌مان شرّه می‌کند که یک لیستی تهیه فرماییم و بدهیم دست سیب عزیزم برود خریداری کند و بتپانیم توی تنها نصفه قفسه‌ی باقیمانده‌ی کتابخانه‌امان و بعد که جا نشد بدهیم یکی دیگر برایمان بسازند و جا نشود توی اتاق‌امان!!! و اینها دیگر!

القصه! ما داریم خوب و حسابی و اینها کتاب می‌خوانیم! خودمان که کیف می‌کنیم شما را نمی‌دانم!

برنامه‌ی دیگری که داشتم در ذهن‌م و ترسیدم به زبان و قلم بیاورم، این بود که امسال تا جایی‌که برایم ممکن بود بروم سفر! ــ هنوز که چیزی نشده نه؟ هنوز فقط دو ماه گذشته است و ده ماه دیگر پیش رو است. می‌شود رفت سفر پس!

سوم اینکه، داستان‌هایم را جمع و جور کنم و پرینت بگیرم و بفرستم چند جایی. این دفعه دیگر حتی دست به عصا شدن هم نمی‌تواند مانع‌ام بشود! ــ البته با اجازه‌ی منتقدین والاگهر! اجالتاً اینها را داستان حساب کنید تا ما هم معروف بشویم!

چهارم این‌که، بروم چندتایی بوم بخرم و رنگ‌های خشک شده‌ام را بریزم دور و رنگ جدید بخرم و طرح‌هایی که در ذهن‌ام هست را بپاشم روی‌اشان … بکشم … نقاشی بکشم!

به قول باران، برنامه‌ی بلند مدت‌م این است که «می‌خواهم زندگی کنم و لذت ببرم!»

۲. دیروز، عصر که نشستم تا برای منیره نامه بنویسم، یک حس عجیب و غریبی وادارم کرد خودنویس شیفرم را بردارم و جوهردانش را پر کنم و سررسید شیک و خوشگلی را که زهرای نازنین‌م عید برای‌م آورده بود را بردارم و بعد از این همه سال، مزه‌ی روی کاغذ نوشتن را با تمام سلول‌های چشایی‌ام حس کنم! هر چند، دست راست‌م این روزها شیطنت می‌کند و اسپاسم عضلات بازویم نمی‌گذارد خوش خط بنویسم … ولی … چقدر چسبید!

۳. دیروز برای اولین بار در عمرم، «کیوی» خوردم!!!

۴. هادی کوچولو جیغ و داد کرد و پاهایش را کوبید روی زمین و هوار کشید که:«من سیگار می‌خواااام»! آنقدر اصرار کرد و گریه کرد و زار زد تا آخرش دیروز صبح اولین سیگار زندگی‌اش را در چهار سالگی کشید!!

۵. بهشت کوچک من لبریز شده است از گل‌های خوش عطر و خوش رنگی که زندگی را با هر بو کشیدن و تماشا کردن می‌دمند در کالبدم … جان‌م شیفته می‌شود!

۶. «من از دزت تو جیگار کنم ها؟؟ این جیه تحویل من دادی پزَر خوب؟! غِجالت نگژیدی ؟ یه نیگا به این متن تایپ ژُده و تر تمییز آیه مووزَقی [زانیار] بنداز . به این می‌گن دَرجُمه . من این دَزدنوژده [دست نوشته]هاتو جیگارشون کنم؟ اینارو وازه عمّم که نمیغام پزَر جون، می‌فرستمشون تهرون وازه انتژارات نازلامتی قراره ازشون گِـتاب درآد … ببین جی دارم بهت می‌گم ، دو روز به‌ت فُرزت می‌دم  تایپژون کنی بیاری… نمرتم  بعد اوون رد می‌کنم …»

برای اینکه بفهمید ماجرا چیست چرا نمی‌روید بخوانیدش؟

۷. فردا قرار است بروم سر کار … یک شروع دوباره! خیلی جالب است که دقیقاً در هفتم خرداد ** بود که در همین بیمارستان شروع به کار کردم … به فال نیک می‌گیرم. و … جالب نیست که در شماره‌ی هفت این را نوشتم؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.