یکی بود، یکی نبود … هر کسی بود، من نبودم. او نبود.

۱. تمام زن‌های زیبا فکر کرده بودند

که شعرهای عاشقانه‌ای که نوشته‌ام

برای آنها نوشته شده.

و من دائماً اذیت می‌شدم

از اینکه نوشته‌هایم

آن‌ها را بیهوده به خود مشغول کرده.

رنگ قایق‌ها مال شما  / اورهان ولی / ترجمه‌ی شهرام شیدایی

۲. «قربانی» کردن، قدمتی دارد به طول انسانیت. قربانی دادن شاید قدمتی دارد به قدمت حیات، زمین. آسمان. زندگی. «قربانی» شدن شاید قدمتی دارد به اندازه‌ی حسادت، حرص … زیاده‌خواهی.

از همان زمان، هابیل‌هایی بودند که «قربانی» شهوت هم بشوند حتی. شهوتی که با حرص و تمایل درآمیخته باشد تا چشم‌هایت را ببندی و بی هیچ‌ چشم‌داشتی، حقیقتی را سر ببری تا به واقعیت برسی. از همان دمی که «میوه»ی ممنوعه را گاز زدیم تا بهشت برین را برای رسیدن به واقعیتی، قربانی کنیم. چگونه می‌شود از این ابرام چشم پوشید و انکارش کرد؟

«قربانی‌»ها بدون استثنا، همواره موجوداتی کوچک و ساده و زودباورند. باید کوچک باشند تا بتوانی بر جنب و جوش وحشت‌ش غلبه کنی. باید ساده باشد تا فریب‌ش بدهی. باید زودباور باشد که بکشانی‌اش سمت خنجر. بباورانی‌اش که زندگی همین است. برای رسیدن به واقعیت، حقیقت را باید سر برید.

قربانی باید «استمرار» داشته باشد. قربانی باید نسلی پایدار داشته باشد. داغ قربان بر پیشانی‌اش خورده باشد. دستی سرخ باید پشم‌ش را نشان زده باشد. باید گوش‌ش را برید تا بین تمام موجودات مشخص شده باشد. قربانی نباید «اسم» داشته باشد. نباید «رسم» داشته باشد. نباید «شجاعت» داشته باشد. این‌ها مغایرند با اصل «قربت» برای نزدیکی به خداوند، حالا به هر نوع که باشد.

۳. حق نداشتی «سودابه» را از من بگیری! حق نداشتی!

۴. «آنا کارنینا» می‌خوانم.

۵. یک‌بار از من پرسید، به چه جمله‌ای ایمان دارم؟ بلافاصله گفتم:«الله علیمً بذات‌الصدور»

۶. از بچه‌گی یادم هست، موقع رفتن به مدسه، وقتی حتی خیلی عجله داشتم اگر با شخصی همراه می‌شدم که پایش می‌لنگید یا به هر دلیلی به زحمت راه می‌رفت، هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم از او جلو بزنم. اگر می‌شد آنقدر آرام می‌رفتم تا راهش از من جدا شود یا در صورتی‌که خیلی خیلی عجله داشتم، مسیر دیگری را برای گذشتن انتخاب می‌کردم. هرگز از آلام و اندوه کسی خوشنود نشده‌ام. هرگز از دردسر و غم و بلاتکلیفی و سرگشتگی‌ی کسی دلشاد نشده‌ام. هرگز نشده است ناتوانی، نقص عضو و کسالت کسی را به رخ‌ش بکشم. پس بچرخ تا بچرخیم!

۷. به من گفته بود قد فلانی کوتاه است. خیلی کوتاه. یکبار با فلانی هم‌صحبت بودم به یکباره گفت «قد من خیلی کوتاه است می‌دانستی؟» خیلی ساده بدون تکبر یا تمسخری فقط تأیید کردم که می‌دانم. فردایش به من گفت:«تو مسخره‌اش کردی!!! با تمسخر گفته‌ای می‌دانی قدش کوتاه است!» چقدر خوشحالم که دنیای بسته‌ی بی‌نیرنگی دارم.

۸. ترک‌ها می‌گویند: «آدام بولدوغوجان چه‌کَر!»

۹. (با اجازه‌ی ویولت) می‌خوام توی موج نگاه‌ت گم شوم … عشق خوبم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.