سوسا اسم قشنگی بود

نه تو دستم را گرفتی و نه من خواستم گره بازوانم را باز کنم. عادت‌م بود با دو دست گره خورده در هم. گاهی ژاکتی، کتی ــ به هر حال بود چیزی ــ که ــ بی/می‌اندازم/ختم روی گره دست‌هایم. عادت است دیگر. کاری‌اش نمی‌شود کرد. می‌شود؟

نه تو نزدیک می‌شدی و نه من، دوست داشتم [دوست نداشتیم] تو هر دو دست‌ت را می‌گذا/شتی/ری توی جیب‌های شلوارت. عادت بود. است. هنوز هم دست‌هایت را، هر دو دستت را می‌گذاری توی جیب‌های شلوارت. می‌گویی برویم جایی که قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم است؟ برویم؟ لبخند می‌زنم و لبخند می‌زنی ــ این یعنی باشه؟ ــ سرم را می‌اندازم پایین ــ باشه!

تا سر خیابان یک سر می‌رویم. تو گاهی بی‌ آنکه بگویی «صبر کن سوسا» همین‌طور یک‌هو می‌ایستی و ویترین مغازه‌ای را ــ بیشتر مواقع ــ تماشا می‌کنی. چند قدم دورتر می‌ایست/م/ادم. حواست نبود یا وانمود می‌/کنی/کردی که حواس‌ت نیست. کمی دورتر می‌ماندم تا برگردی و مثلاً دنبال‌م بگردی/می‌گردی. نگاه‌ت ــ آبی است ــ می‌افتاد به من. روسری‌ام را زیر چانه‌ام گره زده بودم. نخی‌ی خاکستری رنگ بود با گل‌های ارغوانی. شلوارم جین نبود. هنوز مُد نبود. بود. ولی من نمی‌پوشیدم هنوز. تو هم. دوست داشتی شلوارت اتو داشته باشد ــ هنوز هم؟ بیشتر کـِرم. قهوه‌ای. روشن‌تر. یک‌ رنگی بین این دو. با پیراهن آبی. سفید گاهی با راه‌های آبی. روشن. تیره. فرق داشت. کفش‌هایت ــ آن موقع کفش‌هایم گران نبودند. تو کفش‌هایت ــ گران بودند. ــ می‌فهمیدم و برای همین کنار تو راه نمی‌آمدم. تو نمی‌فهمیدی [نمی‌خواستی مجبورم کنی]. کفش‌هایت قشنگ بودند. می‌دانستی؟ یک‌جور خاصی قشنگ بودند. نه مثل چشم‌هایت. می‌شد به کفش‌هایت نگاه کرد و خجالت نکشید. آخر آنها زل نمی‌زدند به چشم‌هایم ــ می‌زدند؟ ــ

«بیا، سوسا! باید برویم آن طرف!» ــ سوسا! اسم قشنگی بود/ هست.

 

 

پ.ن: دلبستگی/ وابستگی … گره خورده است به هم دلم، پاهایم/ خانه‌ای که از مادر جوان‌تر است … مادری که دوست‌ش داشتم/ رم … بروم به «دورتر» … نبودتر … گم‌تر. نمی‌شود. هر آن کجا که باشم. دست‌هایم را که پس بدهی … می‌روم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.