قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم/ت

می‌گویی:«اینجا قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم است!» دست‌هایت را از هم دور کردی/می‌کنی. در دو سوی تن‌ت. نگاه/ت می‌کنم [به قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم/ت]. «خوش‌ت نیامد؟» گفتی/می‌گویی بیا و بنشین این‌جا. دقیقاً همین‌جا [پشت این مجسمه] نمی‌فهمم را می‌فهمی. کنار هم می‌نشینیم/نشستیم پشت بلندترین مجسمه‌ی عالم [لابد] پیرمردهایی نشسته‌اند کمی دور. کمی نزدیک. نگاه می‌کنند. سرت را آوردی نزدیک صورت‌م. نگاه‌م را می‌دزدم/دزدیدم. نفس‌ت می‌نشیند/نشست/ه بود روی گونه‌ام/صورت‌م. می‌لرزم را می‌بینی/دیدی. لبخند می‌زنی. دست‌ت را در موازات چشم‌هایم دراز می‌کنی [رنگ‌م می‌پرد]. «چای دارچینی دوست داری، سوسا؟»نشان‌م می‌دهی/دادی ــ مرد ایستاده بود کنار اجاق و بخار و درخت ــ اینجا چای دارچینی‌ی خوش‌ طعمی دارند. دوست داری؟ نفس‌م را حبس کرده‌ام/بودم. چشم‌هایم از ترس خیس شده‌اند/بودند ــ اگر بخواهم بگویم همه چیز خراب می‌شود. [نپرس.] [من اسمارتیس دوست دارم] آنجا، وقتی می‌آمدیم پسرک توی بساط‌ش داشت. «سوسا؟» ــ می‌ترسم./ غنیمتی شُمُر ای شمع / کاش می‌شد خم نشوی نزدیک صورت‌م. تکیه می‌دهی/دادی به نیمکت. [نمی‌خواستی مجبورم کنی؟] دست‌هایت را در دو سوی تن‌ت می‌گذاری/گذاشتی روی پشتی‌ی نیمکت. سرت را انداخته بودی عقب. نفس کشیدم/کشیدی. دست‌هایم را مشت کرده بودم زیر کت. پاهایم را زیر نیمکت. ــ پیرمردی لبخند زد. ــ سرت را بلند کرده بودی و دست‌هایت را مالیده بودی به هم.«من چایی دل‌م می‌خواهد!» من دل‌م اسمارتیس می‌خواست. یا هم از آن آدامس‌های بادکنکی. [بلد نبودم!] مرد با تو دست داده بود. تو خندیده بودی. حتی پیرمرد توی چمن‌ها. تو دست‌ت را برای پیرمردها تکان داده بودی. چیزی نزدیک گلویم گرم می‌شد و ورم کرده بود. [لرزیده بودم] فواره‌ها یک‌هو رفته بودند بالا. صدای آب توی گوش‌هایم بلند می‌شد/شده بود. دست‌م را گذاشته بودم روی شکم‌م. تو داشتی می‌آمدی. نگاه‌ت کرده بودم. تو بزرگ‌ترین لبخند دنیا را داشتی/می‌زدی. صورت‌م را برگردانده بودم. یک چایی برای من. یکی برای تو. بوی دارچین گرم بود. هست. چایی را که برمی‌داشتم نگاه‌ت کردم. صورت‌ت رنگ‌ پریده بود. سفید. مات. ــ همه‌ی صورت‌ت رنگ پریده بود. حتی صورتی‌ی مرطوب لب‌هایت. ــ تو بزرگ‌ترین لبخند دنیا را داشتی می‌زدی و من سرخ شدم. گرم. می‌شد به آب نگاه کرد ــ و خجالت نکشید [نفهمیدی هیچ‌وقت که نگاه‌ت کرده بودم. سیر] نگاه‌م می‌کنی/کرده بودی [سیر]

«تو از من می‌ترسی سوسا؟»

 

پ.ن:

نه هر که طرف کُله کج نهاد و تند نشست

کلاهداری و آئین سروری داند …

.

.

.

هزار نکته‌ی باریکتر ز مو اینجاست

نه هر که سر بتراشد، قلندری داند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.