خون دوید/ه بود زیر پوستم. داغ شده بودم و چشمهایم سیاهی می/رفت/ه بود. دستم را گرفته بودی و صدایت می/آمد/ه بود «من اینجام سوسا!» سرم گیج رفت/ه بود. مرا کشیدی/ه بودی زیر جلوآمدگیی کوتاه ساختمانی همان نزدیک/بود. لرزیده بودم. خیس شده بودیم و باران مثل پردهای از مهرههای شفاف آویزان بود.
سرماخوردهگی [نبود]. نمیخواستم ببینمت. همهاش همین بود. تب کردم/ه بودم. میلرزیدم. هفتهی بعدش بود ــ یک هفت روز ــ نشسته بودم و نسرین داشت عکسش را نشانم میداد. ایستاده بود جلوی پلههای خانهاشان ــ پیراهن بلندی تنش بود. موهایش ــ فکر نمیکردم ــ مجعد باشد/بود. عکس بعدی عکس همسایهاشان بود. ــ همانی که با ماشین میآمد دنبالش. دوستش داشت ــ و مادرش [لابد] نمیخواست. خندیدم/ه بودم. گفت «پسر خوبیه نه؟» بود؟ قشنگ بود. سبیل باریکی بالای لبهایش بود. ابروهایش پیوسته. سبیلش به ابروهایش نمیآمد. گفتم. عکس را گذاشت لای کاغذهایش. اخم کرد. شانهام را بالا انداختم. سرم را برگرداندم تو ایستاده بودی. خیره ــ کاش زل نمیزد آن چشمها [دوستشان داشتم … میدانستی؟] صورتت به سبزی میزد. اصلاح نکرده بودی. گوشهی لبهای صورتیی مرطوبت مانده بود. کش نیامده بود. آمدی/ه بودی نزدیکتر. ایستادی/ه بودی کنار خانم گراوانچی. لبخند زدی و احوالپرسی کردید. نگاهم کردی «الهی بمیرم!» گفتی سر و کله زدن با یک مشت بچه. تخته و قلم دستت بود و انگشتهایت را تاب نمیدادی. دوباره نگاهم کردی. دستی را آزاد کردی و [دست] کشیدی به صورتت. خانم گراوانچی میخندید. تو نگاهم کردی و دستت را گذاشتی روی سینهات. سمت چپ [نزدیک قلبم باش] دیگر نگاهت نکردم. افسانه گفت «مرد خوشگل به درد نمیخورد» نسرین گفت «مرد خوشگل مال مردمه!» زهرا نشسته بود روی چهارپایه. لاغر بود. لاک قرمز میزد با خالهای سفید. صورتش را نکشیدم. «لامصب عجب هیکلی داره»ریز خندیده بود.
پسر همسایه آمده بود دنبال نسرین. ماشین/پیکانش سبز بود. لبخند زده بود/م. صدایم زدی. پشت سرم. «سوسا!» برگشته بودم. ایستادم تا برسی. بیوزنی بود. حس کردم از شاخههای درخت صنوبر آویزانم. پاهایم درست از مچها به پایین. سنگین بودم. لبخند زدی. «نبودی …» سرماخوردگی. «آه … متأسفم …» چرا نگاهم ن/می/کردی/ه بودی؟ «به اتوبوس نمیرسم!» زبانت را کشیده بودی به لبهایت. نگاهم کرده بودی. گوشهی چشمهایت خیس بود. [گوشهی لبهایت کش آمدند.] گرفتی کیف طراحیام را تو برداری. سنگین نبود. ــ نه مثل پاهایم ــ «سوسا، …» سرم را برگرداندم. «نباید دستت را میگرفتم … » شانههایم را بالا انداختم. [دستم را بلند کردم] و دستت را ــ که میخواستی بگذاری توی جیبت ــ گرفتم.
پ.ن ادبی: چه «آرتور برتن» باشد، چه «کونتین» و چه «آیدین» … همیشه در تعقیب ذهن من هستند. مردهایی که دوستشان دارم.