تسلیم شد/ه بود/م. تو از ماهها پیش، سالها پیش با هر نفسم در من حلول کرده بودی. چه میخواستم و چه نه، حادثه اتفاق افتاده بود. حس می/کرد/ه بود/م. و تمام آن روز که تا شب، همهی ماجرای گم شدن ــ درخواست گم شدنم ــ با یک جمله تمام شد/ه بود [در دفتر خاطرات م]، تسلیم شد/ه بود/م. مثل آن دخترکی که «براهنی» تعریفش کرده بود، من هم جن زده شده بودم. موجودی، روحی، نیرویی در من حلول کرده بود. ارادهام را از اختیارم خارج کرده بود. اتفاق افتاده بود. یا در آن زمان، در آن سن، در شهری دورتر. تنهاییام بود که اینطور آسوده تن سپرد/ه بود/م به تلقین تو. کار از کار گذشت/ه بود. چه فرقی میکند بدانم چرا؟
قرار را گذاشت/ه بود/یم. بیآنکه باشی، در من حضوری توانمند داشتی/ری. خودم ــ من ــ تو را به درجهای رساند/ه بود/م که اختیارم را تو، روح ِ تو، خیال ِ تو و حضور ِ تو در دست داشته باشد. چشمهایم را به روی تمام عشقها، تمام مهرها، درخواستها، تمایلها، شهوتها بست/ه بود/م. مانند همان روز، ــ همان خوابزدهگی ــ سالها بعد از آن ملاقات، شد/ه بود/م مُرید مرادی که نبود. در سوگ کسی گرفتار آمد/ه بود/م که هر ساعتی که میگذشت، شیفتهترم می/کرد/ه بود. هر روز تو را به صفتی ممتاز، به ویژهگیای متمایز می/آراست/ه بود/م طوری که دیگر هیچ موجودی، هیچ مردی نتواند/نست/ه بود در ذهنم، در قلبم رخنه کند. ن/می/گذاشت/ه بود/م کسی به این حریم دلانگیز ملکوتی وارد شود [حتی قصد کند] چونان مادری، چونان ماده ماری چنبره زد/ه بود/م پیرامون خویشتنم. عصبی، شیفته، متعصب، دیگر چه؟ چه میتوانست بیانگرم باشد؟ تو را از همان شب، از همان ساعت عصرگاهی که خواند/ه بود/م در خود یافت/ه بود/م. چونان واقعی، چونان ملموس که تو را ــ هم ــ شگفتزده کرد/ه بود.
دنیا ولی، باور نکرد/ه بود. دنیا هرگز باورهای ما را باور ن/می/کرد/ه بود. او به سمتی حرکت نمیکند که ما/من بخواهم. من هم موجودی نبودم/نیستم که به سمتی حرکت کنم که او می/خواست/ه بود. او موجودات سرسخت جنونزده را بد جور تنبیه میکند. رویا چیزی نیست که دنیا تاب بیاورد. نمیآورد. با آن جنگ میکند. قرنهاست. میلیونها سال است. ما با رویاهایمان، دنیا با واقعیتهایش، در نبرد [بودهایم]. نوبت من هم رسید/ه بود. نوبت من مثل تمام اتفاقهای عاشقانهی پس از آن، در ماه نخستین تابستان رخ داد/ه بود. [میدهد هنوز] نوبت این نخستین جرقهی عاشقانه که سخت بود و ویرانگر، کینهتوز و زهرآلود رسید/ه بود. و من تنها با رویای تو. رویای عشقی راستین. نبودی که سخت «بود». و سختتر می/خواست/ه بود/م به رخ دنیا ب/کش/یده باش/مش. رویای شاهزادهای شیفتهی دخترک زغالفروش. شاهزادهای دلباختهی دخترکی ژندهپوش. شاهزادهای پیاده. [بی اسب. بی کالسکه] مهربانتر از تمام شاهزادهگان اَندرسون. حماسهی روحی عاشق. حماسهی یک جنون. بی هیچ حقیقتی شاید. قابل لمس. «واقعی».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آقای پ.م دخترکش را «شما» خطاب میکند و دخترکش به خانم ق. میگوید «خر»!!!
** این وبلاگ هم، همزمان و شاید هم غیر همزمان با همین یکی وبلاگ به روز خواهد شد. با مطالبی متفاوت. گفته باشم!