در سرم سودای جامی بی‌زوال*

دست‌هایت را به من بده. عادت کرده‌ام به سرمای کشنده‌ی آن دست‌ها. آن شانه‌ها. چند وقت شده است که نیامده‌ای کنار بلندترین پنجره‌ی عالم. پشت رقص پرده و شب. چند وقت شده است که ننشسته‌ام رو به روی تو، چشم در چشم. دست در دست. پشت رقص دو زلال. یکی راکد. یکی جاری. نگاه‌هامان گره بخورد در هم. با هم. تو بگویی و من نشنوم. من نگویم و تو بشنوی.

عزیز رفته‌های دور دست. حالا که تُهی مانده‌ام از هر آنچه از آن ِ من بود و دلخواه ِ تو، دست‌هایت را به من بده. در این بی‌خانمانی‌های نفرت‌زا. در این بی‌کسی‌های مزمن. نگاه‌م کن. با همان آبی‌ بی‌نهایتی که خیس‌م می‌کند. تطهیرم کن. بسوزم. بسوزم. بسوزم. نگاه‌ت، کفاره‌ هر آنچه نباید. لبخندت کفاره‌ هر آنچه بایدم. دست‌هایت را به من بده. ثروت همیشه‌ی بودن‌م. آقای روزهای بارانی‌ام.

تنفسی می‌خواهم میان سینه‌ات. گرم. هیجانی میان دست‌هایت. سرد. مرا به خانه‌ سوم‌ت ببر. به آسمان پنجم. به درخت. به رود سلام خواهم کرد. اگر بگویی به ابر پاره‌پاره‌ هم. اگر بخواهی به سهره‌ای میان شب هم. تو نگاه‌م که بکنی. تو صدایم که بزنی. تو که بگذاری دست بیاندازم به بازویت. مطمئن. من هم قدم بر دریا می‌گذارم. به نام تو، صدای‌م نفخه می‌شود. نگاه‌م شفا. تو اگر بگذاری اولین قدم‌ در قدم‌هایت گره بخورم. من پای بر رکاب غربت می‌نهم. تو. نگاه‌م کن. تلخ.

بنشینی کنار تنهایی‌ام. مهربان. نگویم. بشنوی. درد از درد. اندوه از اندوه. رنج از رنج +. تو بال شوی. یک جفت. من «پر ـ واز» کنم. بلند. گم شوم. پیدا شوی. بگویم. بگذری. سر بگذارم. بر شانه‌ات. نرم. دور. آقای لحظه‌های «بودن‌»م. «بمان»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* لینک دانلود +

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.