موتیفات شهریورانه

۱. « اما چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن و چه بدبختی‌ی آزاردهنده‌ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت‌تر از کویر است. در بهار، هر نسیمی که خود را بر چهره‌ات می‌زند یاد تنهایی را در سرت بیدار می‌کند. هر گل سرخی بر دلت داغ آتشی است. در آن روزها که آفتاب و باران به‌هم در می‌آمیزند، در آن شب‌های کویر که از آسمان ستاره می‌بارد و دشت دعوتی را با دل تو تکرار می‌کند، در سینه‌ دشتی افق خونین را می‌نگری و مسافری تنها از پنجره‌ کوپه‌ قطارش سال نو را در گریبان سپیده تحویل می‌کند، بیشتر از همه وقت، دشوارتر از همه جا احساس می‌کنیم که در این «مثنوی» بزرگ طبیعت «مصراع» ناتمامیم. بودن‌مان انتظار یک «بیت» شدن! …»

هبوط/دکتر علی شریعتی

۲. «چه عبث می‌جویم اشنایی را که بوی تن تو را بدهد! چه بیهوده می‌جویم دستی را که سر انگشتان سردم را گرم گیرد. آغوشی را که سر پُرسودایم را بفشارد. شانه‌ای را که غم‌هایم را های‌های بگریم بر آن. دلی را وسیع که تاب آورد حرف‌های تنهایی‌ام را. سینه‌ای که بی‌تاب شود برای نیامدنم. بی‌امان بتپد برای زنده ماندن‌م… چشم‌های ازرقی با یک آسمان ستاره‌ سفید. یک قاب عکس خالی از جفا … یک بوسه‌ پُر شتاب مفرطی که تن پُر هوسم را بگیرد گرم در تنش… 

چه بیهوده می‌جویم …»

مرداد ۷۹

۳. من، در جستجوی «تو»، چونان آن پادشاهی بودم/هستم که در جستجوی مرد امینی راهی طولانی را طی کرد تا در کنار دریا، همچنان که الهه گفته بود، بیابدش که بر قایقی مشغول است. من مانند همان اشتباهی هستم که پادشاه مرتکب شد و زمانی‌که مردی را همراه نوجوانی دید، دست مرد را گرفته به قصرش آورده، ملکه و سرزمین‌ش را به او سپرد. من مانند همان پشیمانی‌ پادشاه‌ هستم زمانی‌که بازگشت، ملکه و سرزمین‌اش را از آن ِ آن مرد یافت. من به همان اندوه‌ناکی و جنون آن پادشاه هستم زمانی‌که الهه در برابر پرخاش‌ش گفته بود امین ِ ملکه و سرزمین‌ات نه آن مرد، که پسر جوانش بود.

من به همان بدبختی‌ای هستم که آن پادشاه بود. با همان اشتباه.

 

۴. « … تو … قشنگ‌ترین آواز رویش یک احساسی که به ناگاه جوانه می‌زند، به ناگاه شکوفه می‌دهد و به ناگاه می‌میرد …!»

مارتینی در دور دست.

۵. جورج اورول در «دختر کشیش» متفاوت است. خام است. ناشی است.

۶. دیشب «عبور از پاییز» را دیدم از شبکه‌ی ۲. برداشت آزادی از «شاه لیر».

۷. دیروز را با «لورنس عربستان» سر کردم. با آن ترکیب آشنای صورت. در قسمتی از فیلم، کسی به لورنس گفت: عیب تو این است که کمی [قسمتی] دروغ می‌گویی. و ما کاملاً دروغ می‌گوییم. ولیکن، تأثیرگذارترین قسمت فیلم برای من، زمانی بود که لورنس توسط ترک‌های عثمانی شکنجه می‌شود. وقتی بعد از آن واقعه، لورنسی که با دیدن خون قلب رئوف‌ش فشرده می‌شد، خود وحشیانه به میان ارتش ترک‌ها می‌تازد و شن‌های صحرا را با خون ایشان رنگین می‌کند. اوهوم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.