۱. «مؤمنون» را میخوانم. یعنی «تو» امر میکنی و من میخوانم. گفتهام با من حرف بزن. داری با من حرف میزنی. سختگیریات را با لطافتی مادرانه میآمیزی. گریه میکنم. جوابی برای سوالهایت ندارم. تو مدام میپرسی. میگویی. من تنها اشک میریزم. اشک حسرت. اشک ندامت. اشک انابه … اشک ِ شوق.
خوشست خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
…
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
…
بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مُهر بر دهان باشد
۲. میگویم زمینگیرم نخواه. نخواه که از پای بیافتم. نخواستم. خود چنین خواستی. حالا میخواهم. نخواه که چنین شود. میگویی:
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد
…
جام می و خون دل هر یک بکسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
…
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کان سابقه پیشین تا روز پسین باشد
۳. میگویم چنین خواستم و حافظ چنین گفت، میگوید +: « میان عاشق و معشوق رمزیست/ چه داند آنکه اشتر میچراند؟»
۴. داداش بزرگه برخلاف من، «کرن آرمسترانگ» را نمیپسندد. میگویم من دوست دارم. خوب پیش آمده است تا اینجا. او از روی علم میگوید و من از روی احساس. میگویم تمامش را خواندهای؟ میگوید نه. فقط مقدمهاش را خواندم و چند جایی از متناش را. میگویم خوب نمیشود فقط از روی مقدمه قضاوت کرد. نمیشود کتابی به آن شکل و شمایل را با خواندن چند تکه، نقد کرد. بحثمان طول میکشد. پای «انگلس» هم به میان میآید. از کتابخانهاش کتابی میآورد و میگوید این را بخوان. شاید بتوانی قضاوت مرا درک کنی. میگویم عقیدهات را تحمیل میکنی؟ میگوید نه. تو اینرا هم بخوان. شاید تو مرا قانع کردی. شاید هم من.
کتاب ِ «لودویک فوئرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان/ فریدریش انگلس/ترجمه پرویز بابایی/۱۳۵۷» کتاب را بو میکنم. چقدر این بوی کهنگیی کاغذها را دوست دارم.
میگوید کمی هم حاشیه نوشتهام به این کتاب آرمسترانگ. میدهم بخوانی! نخوانده است ولی حاشیه نوشته است. شاید قضیه همان قضیه تو مو میبینی و من پیچش مو باشد. هومم؟
۵. « چندنفر از ما بارها به دوستمان کالبی برای این راهی که درپیش گرفته بود، اخطار داده بودیم، و حالا که شورش را در آورده بود، تصمیم گرفتیم او را دار بزنیم. کالبی گفت: اینکه او فقط شورش را درآورده؛ دلیل نمیشود که دارش بزنیم. (انکار نمیکرد که زیادهروی کرده). میگفت: هرکسی ممکن است بعضی اوقات شورش را در بیاورد. هیچ توجهی به حرفهایش نکردیم. از او پرسیدیم که دوست دارد چه نوع موسیقی در مراسم دار زدنش نواخته شود. گفت که درباره این موضوع فکر میکند، اما تا بخواهد تصمیم بگیرد زمان میبرد. من این نکته را یادآور شدم که باید زودتر بدانیم، چون هاوارد که رهبر ارکستر است باید نوازندگانی را استخدام کند و با آنها تمرین کند. و تا وقتیکه نداند قرار است چه نوع موسیقی اجرا شود، نمیتواند شروع کند. کالبی گفت که همیشه به سمفونی چهارم آیوِز علاقهمند بوده است. هاوارد گفت که این یعنی “تاکتیک به تأخیرانداختن”. هرکسی اینرا میداند که اجرای آیوِز تقریبا غیرممکن است و به هفتهها تمرین نیاز دارد. و از این گذشته بودجه موسیقی ما از پس ارکستری به آن بزرگی و گروه همسرایان برنمیآید …»
لینک دانلود داستان (+)
۶. نوشته بودم که این بهمن فرسی و کتاب «زیر دندان سگ»ش خیلی خوب است؟
لینک دانلود کتاب برای کسانی که دوست دارند (+)
۷. تا به حال، گیاهی داشتهاید که وقتی نگاهش میکنید؛ عمیق و عجیب لذت ببرید؟ گلی که درسکوتی سنگین، بیصدا و دلکش، خود را ذره ذره میکُشد؟ نشسته باشید و در لحظهای کمیاب، شاهد فروریختن گلهایش باشید در حالیکه در اوج ِ شکوفاییاند؟
من چنین گیاهی دارم.
۸. دیدید گفتم این سریال شبکهی دو، برداشتی آزاد از «شاه لیر» است؟!