عشق سه سال طول می‌کشد!

«چطور شده بود که من هیچ وقت ندیده‌ بودم‌اش؟ شناختن این همه آدم توی دنیا به چه کار من آمده بود وقتی این دختر یکی از آن‌ها نبود؟
توی میدان کلیسا هوا سرد بود، شما خیلی خوب می‌دانید که از این حرف می‌خواهم به کجا برسم- بله، نوک سینه‌های‌اش زیر پلوور سیاه چسبان‌اش برجسته شده بود. صورت‌اش چنان پاکی داشت که تن شهوتران‌اش را عوضی نشان می‌داد. دقیقاً تیپی که من می‌پسندم. هیچ چیزی را آن‌قدر دوست ندارم که تناقض میان صورت فرشته‌وار و تنِ روسپی‌وار را. من معیارهای دوگانه‌‌ای دارم. در آن لحظه‌ی مشخص فهمیدم که هر چیزی را خواهم داد برای اینکه داخل زندگی‌اش شوم، ذهن‌اش،‌ رختخواب‌اش و الی آخر.

باید تصمیم گرفت: یا با کسی زندگی کنیم یا او را بخواهیم. نمی‌توانیم کسی را که بخواهیم که داریم، با طبعیت جور در نمی‌آید. حالا دست‌تان می‌آید که چرا این همه ازدواج‌های زیبا، با هر ناشناسی که از راه می‌رسد ممکن است دو پاره شوند. شما حتی اگر با زیباترین دختر ممکن هم ازدواج کرده باشید همیشه یک ناشناس از راه می‌رسد که بدون در زدن وارد زندگی‌ شما می‌شود…آلیس هم البته هر کسی نبود، او یک پلوور چسبان سیاه پوشیده بود…
به‌ترین خاطرات من با آن بر می‌گردد به پیش‌ از ازدواج‌مان. ازدواج یک جنایت‌کار است، چون راز را می‌کشد. شما یک موجود فوق‌العاده می‌بینید، باهاش ازدواج می‌کنید و ناگهان، آن موجود فوق‌العاده تبخیر می‌شود: زن ِ شما شده است. زن ِ شما. چه توهینی، و چه افتی برای او. در حالی‌که کسی که ما باید دنبال‌اش بگردیم، زنی است که هیچ‌گاه مال ما نخواهد شد. (در مورد آلیس به نظرم این توصیه را کار گرفته بودم)
همه‌ی مشکل عشق به نظر من این‌جاست: ما برای خوش‌بخت بودن احتیاج به احساس امنیت داریم و برای عاشق بودن محتاج نا امنی هستیم. خوش‌بختی از اطمینان می‌آید، در حالی‌که عشق به سمت شک و نگرانی می‌کشاندمان. یعنی، خلاصه بگویم، ازدواج برای این آمده که ما را خوش‌بخت کند نه برای این‌که عاشق بمانیم. عاشق شدن راه یافتن خوش‌بختی نیست.

نتیجه این‌که اگر زن‌ ِ شما کم کم دارد تبدیل می‌شود به یک دوست، وقت‌اش شده که از یک دوست بخواهید که بشود زن ِ شما.»

عشق سه سال طول می‌کشد، فردریک بِگ‌بِده، ۱۹۹۷، گالیمار، پاریس(+)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* صداهایی هستند که دوستشان داری. یادت می‌رود که دوستشان داری. مثل صدای برخورد ته فنجان به نعلبکی. مثل شُر شُر باران. مثل صدای حرکت تایر اتومبیل از روی یک جاده‌ی شنی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.