همه چیز از شانههای تو شروع شد. هر چه از سرما، هر چه از گرما. دوست داشتن تو مثل گره خوردن دو پای خستهام لاجرم است. نمیشود از شانههای تو گریخت. سر هر پیچی که بخواهم. سر هر گلایهای حتی. و شبها. آه از این شبهای بلندی که آبی درخشان چشمهایت سایههای محبوبم را پریشان میکند. تو همبستر شب میشوی و ماه، صورت آکنه بسته مشاطهای. من دلنگران آخرین ستارهای که میافتد. نگران آخرین گل پریوشی که در اوج روییدگی، میغلطد. من صدای تو میشوم تو دستهای من. من گوش میدهم و تو زمزمهای میشوی پای چراغی که بالای تنها دریچهی منبسط عالم روشن است. تو به خواب سنگین میشوی و من به دختر میان آینه لبخند میزنم.
همه ماجرا از لبخندهای تو شروع شد. از نوک مداد کنتهات. از کاغذ کاهی A3. از پچپچه دخترها. از نگاههای ناباور من. همهی ماجرا از تماس عجول نوک مداد کنتهات با انحنای لاغر صورتم بود که شروع شد. و آن چشمهای شیشهای.
همه ماجرا از وقتی شروع شد که نخواستم باشی. همه تلخیها و نفرتها و باختنهای من. از وقتی که برای خاطر من رفتی شروع شد. وقتی شبهایم از بسترت خالی شد. وقتی آخرین ستاره افتاد. وقتی چراغ را کسی خاموش کرد. وقتی گفتم بمیر! بمیر! بمیر …
وقتی دریچه را بستم.
دیگر لبخند نزدی. همهی ماجرا از همان جایی شروع شد که دیگر لبخند نزدی و من دختر توی آینه را گم کردم.
چه میدانی؟
آه … آواز خسته یک سینه آزرده است. تمنای یک ذهن ِ آسیمه. آه، لذت یک وابستگیست. یک خستهگی.
چه میدانم؟
همه ماجرا از همان صدا شروع شد. توی اتوبوس. لای درختها. درهها. داشتم به چه میاندیشیدم؟ چه میدانم؟ صدایت که آمد به خود آمدم. کسی از دره سمت راست پرت شد. دستم به دادش نرسید. چه میدانی؟
پرت شدن.
صدایت که آمد پرت شدم/ی. صدایت که بلند شد.
خستهام. آه.
سرم بر شانههایت. بیخند. [بخند!] بیلبخند. تنم در چشمهایت. برهنه. شور [بخت]. کاش هرگز نمیشنیدی که فریاد میزدم ــ همانطور که پرت میشدم ــ بمیر! بمیر! بمیر …
چه میدانی آه چیست؟
آه نسیمی است که از فرط ناسودهگی میوزد. از سمت نابودهگی. و من از دره سمت چپ جاده، میان تنه برهنه باریک درختان راش بود که پرت شدم. بعد از آنکه صدایت آمد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در مورد «نیوه مانگ» (+)
** اینجا (+) پنجرهای است به منزل دوست کوچولوی پرتقالیی من! مشق کن!