« تقدیر در برابر مردی که از جدال با تنگنا، حوادث، طوفان و نزع سرافراز بیرون آمده بود، ایستاده و بر وی لبخند میزد. از لبخند وی این مرد دچار مستی شده و تعادل از دست میداد.
آیا چیزی وحشتانگیزتر از لبخند تقدیر سراغ دارید؟ این لبخند آخرین وسیلهی آزمایشگر بیرحم روح بشر است. پلنگ سرنوشت گاهی پنجهی نرم خود را نشان میدهد. این مرحله، مرحله آمادگی خطرناک و ملایمت وحشیانهی سرنوشت است.»
مردی که میخندد/ویکتور هوگو/ص. ۴۵۰
«انحراف انسان همواره تدریجی است. معایب در وجود ما پای حاضر آماده و نامرئی دارند. حتی کسانی از ماها که ظاهر معصوم و آراستهای دارند در چنین وصفی هستند. کسی که لک و پیس ندارد حتماً بی عیب نیست. عشق قانون و شهوت دام است، مستی و مستانهگی با هم متفاوتاند. مستی دلدادگی به یک زن و مستانهگی میل به زنان است.»
همان/ ص. ۵۰۸
«هنگام عقبنشینی وسوسه پای انسان را بر زمین میدوزد.»
همان/ ص. ۵۰۹
من از کی شروع شدم؟ از چند سال پیش؟ از تو؟ از خودم؟ کی بود که دستان لغزش از زمین برآمد و به سوی پرتگاهم هل داد؟ آن وسوسهی شوم، آن تردید لعنتی … کجا بود که افتادم؟