قهرمان‌ها هرگز نمی‌میرند!(۲)

گفتی آمده‌ای تا دین ِ جدّت را احیا کنی و تازه آن موقع بود که فهمیدیم تو از نوادگان محمد هستی. ولیکن حتی نوه‌ی پیامبر هم اگر از بیعت خلیفه‌ی مومنین خارج شد، یک خارجی محسوب می‌شود و خون‌اش مباح است. مهم‌تر از آن اینکه تو حتی حاضر نشده بودی خلافت فرزند معاویه را که برادرت حسن با او صلح کرده بود را بپذیری و با او بیعت کنی. بعد به خیال اینکه یزید بن معاویه دست روی دست خواهد گذاشت و از حقوق خود دفاع نخواهد کرد، ایل و تبارت را جمع کردی و لشکر کشیدی سمت کوفه. حتی حالا که تو را در محاصره‌ی خود دارند و آب را بر تو بسته‌اند، نمی‌خواهی دست از سماجت‌ات برداری و بیعت کنی و برگردی سر خانه و زندگی‌ات. اینطوری می‌شود که شبانه، مردم‌ات از چادرها به دل سیاهی‌ی سنگین بیابان می‌زنند و فرار می‌کنند. مگر نمی‌بینی مدام بر تعداد سربازان مقابل‌ات افزوده می‌شود و از مردان تو کاسته؟

حرص و آز آدمی را کور می‌کند. حسادت هم. آن‌وقت ممکن است از زن و فرزندان‌اش و خواهر و برادران‌اش هم بگذرد تا به محسودش برسد. تو هم با آن همه زن و کودکی که در چادرهایت جمع کرده بودی ــ آن‌طور تشنه و هراسان ــ نخواستی با خلافت مصالحه کنی و خون‌شان را بخری. آنطور خسته و بیمار و رنجور در گرمای سوزان دشتی تشنه نگاه‌شان داشتی تا صدای شیون کودکان بلند شود. بعد مردان جوان خاندان‌ات را تحریک کردی تا برای آوردن آبی به خیمه‌ها، به سینه‌ی مردان مسلح مقابل‌ات بزنند و جان‌اشان را در راهی فدا کنند که تو برای آنها انتخاب کرده بودی. اینکه می‌خواستی تا سنت پیامبر را جاری سازی و امر به معروف و نهی از منکر کنی. با اینکه به واقع آشکار بود که با آن تعداد اندک یاران‌ات، توان مقابله با آن لشکر در حال افزایش را نداری، ولیکن حاضر به عقب‌نشینی از هوس‌ات نبودی.

آدمی موجود عجیبی است. گاهی چنان بر روی هدف پافشاری می‌کند، هدفی که شاید ارزش‌اش را نداشته باشد، ناشناخته است، وجود خارجی ندارد، که تمام زندگی‌ی خود و خاندان‌ و جامعه‌اش را با خود به قعر زمین فرو می‌کشد. تو نیز چنان بر روی هدفی که برای خود ساخته و پرداخته بودی پافشاری کردی و شعار امر به معروف و نهی از منکر سر دادی تا تمامی‌ی خاندان‌ات را به دم تیغ سپردی و یک به یک به زیر سمّ اسب‌های سربازان خلیفه انداختی. از پیرترین‌شان و کوچک‌ترین‌شان هم چشم نپوشیدی. از زنان و دخترانی که پس از کشتن تو، به دست مردان مست از پیروزی می‌افتاد بیم نداشتی. آنقدر تکرار کرده بودی که خودت هم باورت شده بود، برای هدف بزرگی انتخاب شده‌ای. اینکه سنت جدّت را احیا کنی. انتخابی خداوندی، ملکوتی. انتخاب شده بودی تا مردم را از بیم بزرگی بترسانی. این چیزی بود که باورش کرده بودی.

مردان ِ ما به تو گفتند که با خلیفه‌ی مسلمین بیعت کن و جان خود و خاندانت را بخر و با فراغ بال به نزد خانواده‌ات برگرد. به شهر پیامبر. گفتند و تو نشنیدی. ایستادی و سوگند یاد کردی که با او بیعت نخواهی کرد. خطر بزرگی داشت جامعه‌ی اسلامی را تهدید می‌کرد. اگر در برابر تو کوتاه می‌آمدند، بی‌نظمی و آشوب همه‌گیر می‌شد و نمی‌شد وحدت اسلامی را حفظ کرد. باید با تو قاطع برخورد می‌کردند تا هر روز مردی بلند نشود به بهانه‌ی انتخابی الهی، دست به لشگرکشی و تحرکی اذهان عمومی بزند. به تو فرصت داده شد تا انتخاب کنی. تو ادعا کردی که انتخاب شده‌ای و هیچ فرصت انتخاب دیگری نداری. خودت باعث شدی به روی تو و خاندان‌ات شمشیر بکشند! این انتخاب ِ تو بود.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* عمر طولانی داشتن، همواره نشانه‌ی خوبی نیست. همیشه اینطور نیست که کسی که عمر طولانی داشته، فرصتی داشته تا به رحمت خدا نائل شود. گاهی وضعیت کاملاً برعکس است. گاهی به آدمیزاد آنقدر عمر داده می‌شود که بر درجات نقمت خویش بیفزاید و این از اسرار خداوندی است.

** می‌گویند پیامبر خدا در تشییع جنازه‌ی مردی شرکت کرده و خود به درون قبر فرود آمدند و میت را در قبر قرار داده و تلقین دادند. در این هنگام مادر میت بانگ برآورد که بهشت گوارایت باد فرزندم! پیامبر خدا فرمود: ساکت! زیرا هم اکنون است که قبر بر او فشار آورد!

*** و نیز می‌گویند در روز رستاخیز، نیکان بر نیکان و زیانکاران بر زیانکاران گواهی دهند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.