ماجرا از یک تلفن شروع شد. زنگ زده بودم حالاش را بپرسم. مثل تمام تماسهای تلفنی که هر آدمیزادی برای احوالپرسی برقرار میکند. مثل همیشه حالی و احوالی و قراری. که گفته بود. که چه اتفاقی افتاده است. همه چیز از یک تماس کوتاه تلفنی بود که شروع شد.
ماجرا را وقتی فهمیدم که دوباره تماس گرفتم. با کسی نزدیکتر. دورتر. زنگ زدم تا بفهمم، بدانم. گفت خبر خوبی نبود که بخواهم برسانم. خبرهای خوش و خوب را آدم خودش مصر است که برساند. ولی دست و دل آدم نمیرود برای رساندن خبرهای بد. میگوید همه چیز با یک تماس کوتاه تلفنی شروع شده بود.
دست و پایم سرد میشود …
تلفن کرده بودند حالاش را بپرسند. مادر فکر کرده بود شاید خانهی مادر شوهرش باشد، مادر شوهر فکر کرده بود منزل مادرش است. خواهر جوری. برادر جوری. ولی عمه صبح باهاش حرف زده بود. خوش و بشی کرده بودند. مرد تازه منزل را ترک کرده بود. خوابآلوده بود. عمه عادت داشت صبحها زود بیدار شود. پلکهایش سنگین بودند. با عمه که خداحافظی کرده بود، لحاف را پیچیده بود دور تناش و کنار بخاری گرد شده بود از سرما و خوابیده بود.
ساعتها گذشته بود. مدام مادر فکر کرده بود و مادر شوهر فکر کرده بود. بعد دلشوره آمده بود نشسته بود گوشهی دلاشان و ول نکرده بود. بعد مادر دیده بود نرفته است منزل مادرشوهر و مادرشوهر دیده بود نرفته است منزل مادر. همهاش به یک تماس کوتاه تلفن بستگی داشت. حتی نه خیلی طولانی. کوتاه.
دست و پایشان سرد شده بود … لابد.
در را که باز کرده بود، اتاقها سرد بودند. بوی داغ غذا و آب جوشیده و چای دمکشیده نمیآمد. کسی بلند نگفته بود «آمدی؟» کسی نیامده بود بگوید «خسته نباشی!» اتاقها سرد بودند و کسی کنار بخاری، گرد شده بود لای لحاف و خوابیده بود. همانقدر آرام که یک ماه پیش، در سحرگاه اولین شب هم آغوشی و دلاش نیامده بود بیدارش کند.
صدایش زده بود، سیلیاش زده بود. جیغ کشیده بود. گریه کرده بود. بغلاش کرده بود. فشارش داده بود. نعره کشیده بود. زار زده بود. ضجه. شیون. گریه … دیگر کلمهای هست؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. هر سال، اتفاق میافتد و هر سال میشنویم و هر سال پشت گوش میاندازیم و نمیترسیم.
۲. دیروز همراه تسبیح رفتیم رستوران و کافیشاپی که در محل حمام تاریخی نوبر تبریز دایر شده است. مرد فارسی صحبت کرد فکر کردم مثل همیشه قیافهام غلطانداز شده است که فارس هستم. بعد که پسرک آمد، دیدم نخیر من ترکی میگویم ایشان فارسی جواب میدهند. گفتم اهل کجایی؟ گفت شمال.
۳. به یاد قاصدک، هات چاکلت نوشیدم! تسبیح ولی چایی خواست. مرد گفت قلیان چی؟!!! گفتم جای هداک خالی!
۴. خوب خانم ایمانی! خوب این* سیب سرخ را انداختید توی دامن اینجانب!
دانلود موسیقی (+)
عکسها در ادامه مطلب
رختکن حمام تاریخی که محل کافیشاپ شده است.