راننده اسنپ گفت رفت و برگشت نمیصرفد. فقط اندازه چند امضا کار داشتیم که قرار بود کارمند بانک بیاید کنار ماشین انجام بدهیم. توافق کردیم مابهالتفاوتش را دستی بدهیم. قبل رفتن به همکارم پیام دادم اگر ده درصد احتمالش باشد بیایم آنجا، میآیی مرا ببری اتاق عمل؟ که احتمال از ده درصد هم کمتر شد.…Continue reading خاطرات تن
برچسب: تبریزگردی
دوازده تا
امروز برق بخش قطع شد هم درها قفل شدند هم تلفن قطع شد ولی قشنگش این بود که نور شدید رفته بود و برای لحظاتی خیلی نرم شد محیط. مهندس آمد وصل کرد و گفت مشکل از مصرف خود بخش است و لامپهای اضافی را خاموش کرد. دنج شد. امروز بیشتر مراجعین اماسی بودند. چیزهایی…Continue reading دوازده تا
عکس جان من است
عکس بالا، از فراز ارک علیشاه تبریز گرفته شده است به تاریخ. ۱۳۴۱. خیابان روبرو خیابان فردوسی است. وقتی عکس را دیدم رفتم در بحر خیابانها و ساختمانها. مثلاً فروشگاه نیکدل، کتابفروشی سعادت سابق. هتل لاله شاید. تا آن انتها که میرسد بازار تبریز. این بغل، سمت چپ یک ساختمان سفید رنگ است که پشتش،…Continue reading عکس جان من است
عکاسباشی
در یک جستجوی خودشیفتگیانه به این عکس و تعداد زیادی عکس رسیدم که برخی مثل همین عکس پا در هوای فضای مجازی هستند چون یادم است این عکس را در مرا آفرید بلاگفا بار گذاشته بودم و زیرش نوشته بودم: سوسن از این گوشه مینویسد لاب لاب. اینجا خانه کوچک خوشبختی ماست در منیریه،…Continue reading عکاسباشی
کجا بَرَم گِلِه از تحبس الدعایی خویش…
حسن آقا، دیروز فیسبوک یادم انداخت نه سال پیش این عکس را به اشتراک گذاشته بودم. قرارمان حمام تاریخی نوبر بود که سال قبلش من و تسبیح و سیب در تبریزگردیمان پیدایش کرده بودیم و آنوقت کرده بودندش کافه رستوران. تو قلیان هم کشیدی و گرسنه بودی نان و پنیر و سبزی سفارش دادی.…Continue reading کجا بَرَم گِلِه از تحبس الدعایی خویش…
اولین موتیفاتِ سال۹۰
۱. خوب، سالِ خرگوش هم به حول و قوهی الهی، تحویل شد. مبارک باشد. ۲. سبزههام هنوز خوب قد نکشیدهاند، مهم این بود که سبز بشوند، که شدهاند. سفرهی هفت سینِ امسال من مادر را در کنارش کم داشت. حتی مرا و امیر را. سفره را چیدم و رفتیم منزلِ مادر امیر، کنار آنها سال…Continue reading اولین موتیفاتِ سال۹۰
موتیفاتِ رزومهآنه!
۱. اصلاً باورم نمیشود که امروز هفدهم بهمن باشد. وقتی صبح موقع بیرون آمدن از اتاق خواب، که دستم را گرفته بودم به دیوار تا اسپاسم پاهام رفع بشوند، چشمم افتاد به صورتِ معصومِ چارلیچاپلین [سلام خدابیامرز] و بعد به یکشنبه، هفدهم بهمن، تهِ دلم لرزید. یعنی چیزی به پایانِ سال نمانده. یعنی به این…Continue reading موتیفاتِ رزومهآنه!